استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی نسب

نور شریعت ( محلی برای نشر آراء فقهی و اصولی، مباحث درسی و تألیفات علمی)

استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی نسب

نور شریعت ( محلی برای نشر آراء فقهی و اصولی، مباحث درسی و تألیفات علمی)

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

📌خودباختگی در زیر چتر تقیه

 

مسأله تقیه از موضوعات پیچیده و دقیقیست که تشخیص موضوع و حکم آن نیاز به تفقه و درایت زیادی دارد، از این رو بزرگانی همچون مرحوم شیخ انصاری رحمه الله حتی رساله ی مستقلی را در این موضوع نگاشته اند.اهمّیّت این مسأله تا بدانجاست که نه تنها عدم رعایت آن در مورد لازم باعث خروج از دین می شود، که فرمودند:

(لا دین لمن لا تقیّة له)

همچنین انجام آن در موردی که جایش نیست فرد را از ایمان خارج می کند.در معتبره ی مسعدة بن صدقة_علی بعض المبانی_وی از حضرت جعفر بن محمد امام صادق علیه السلام می پرسد چگونه می توان حکم به ایمان و عدم آن در افراد کرد و چه افعالی می توانند نشان دهنده ی خروج از ایمان باشند، امام علیه السلام ضمن تفضیلی که داده اند می فرمایند:

« فإن جاء منه ما تستدلّ به على نقض الذی أظهر لک خرج عندک ممّا وصف لک و أظهر، و کان لما أظهر لک ناقضا؛ إلا أن یدّعی أنه إنما عمل ذلک تقیة؛ و مع ذلک یُنظر فیه، فإن کان لیس مما یمکن أن تکون التقیة فی مثله لم یقبل منه ذلک لأن للتقیة مواضع من أزالها عن مواضعها لم تستقم له‏».(الکافی 2/168)

 

اما در این زمانه مشکل دیگری به پیچیدگی مسأله افزوده شده، و آن اینکه عمده ی روایات ناظر به فضای صدور، غلبه ی دولت عامّه ( اهل سنت) است.

بنابراین استنباط حکم تقیّه در حکومتی که به ظاهر به دست شیعه باشد نیاز به ظرافت یبشتری دارد و نمی توان به راحتی هر آنچه در روایات بیان شده تنقیح مناط کرد و به تمامی حکومت های جور تسرّی داد.

امّا متأسفانه نه تنها این ظرافت مورد عنایت واقع نشده (البته آن هم به علّت تقیّه!!) بلکه در مقام عمل نیز همه به صرف آوردن بهانه تقیّه از وظائف مهم و خطیر خود شانه خالی می کنند. کاش حداقل به همین سکوت خود اکتفا می نمودند، اما بدبختی جامعه ی شیعی اینجاست که با برچسب تقیّه هر دم به رنگی در آمده و حاضرند برای رسوا نشدن، رنگ سیاه و آلوده ی جامعه ی ستم پیشه را به خود بگیرند.

برخی از این افراد حتّی مانع فعالیتهای روشنگرانه ی دیگران می شوند و بلکه ارتباط خود را با اینگونه افراد قطع می کنند.

یعنی یک فرد در عین التزام به طریق اهل علم و تبیین نیکو برای تبلیغ عقاید مذهب حقه، در جامعه ی حاضر نه تنها باید پیِ مقابله با فوج عظیم فساد و انحرافات عقیدتی را به تن بمالد، بلکه باید نیش ها، استهزاء ها، صلاح اندیشی ها و دوری گزیدن های جماعت هم مسلک خود را به جان بخرد.

(من از بیگانگان هرگز ننالم ، که با من هرچه کرد آن آشنا کرد)

 

البته این بهانه های واهی از دیر زمان میان مسلمانان رواج داشته و جان حضرات ائمه علیهم السلام را می آزرده است.

با مشاهده ی جامعه ی فعلی خیلی راحتتر می توان اوضاع زمان حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را درک کرد.

افرادی که به بهانه های واهی، هم اکنون از زیر بار مسئولیّت شانه خالی می کنند، از سنخ همان هایی هستند که در جنگ جمل سکوت و احتیاط برگزیده و به قول خودشان دستشان را به خون مسلمانان نمی آلودند! 

در نهج البلاغه نقل می کند:

یکی از اصحاب که در جنگ جمل دچار شبهه شده بود از امیر المؤمنین علیه السلام می پرسد: چه می شد اگر همچون عبد الله بن عمر و سعد بن مالک از دخالت کناره گیری کنم؟ امام علیه السلام در پاسخ می فرمایند:«إن سعدا و عبد الله بن عمر لم ینصرا الحق و لم یخذلا الباطل‏».یعنی این دو نفر نه تنها حق را یاری نکرده اند بلکه باطل را هم رها نکرده اند...که این دقیقاً وضعیّت بیشتر افراد جامعه ی ماست. افرادی که خداوند بر آنان منّت گزارده و حقّ را دریافته اند اما از نصرت حقّ سرباز می زنند.

افرادی که گوش دل بر ندای استنصار امام زمان علیه السلام بسته و به دیگران دل بسته اند. چه نیکو امام صادق علیه السلام اینگونه افراد را توصیف می کند:

«به خدا سوگند اگر به سوی یاری ما خوانده شوید خواهید گفت تقیه می کنیم، و تقیه برای شما از پدران و مادرانتان محبوب تر است!و چنانچه حضرت حجت علیه السلام قیام کند نیازی به درخواست [یاری] کردن از شما نخواهد داشت و بر بسیاری از شما که اهل نفاقند، حدّ الهی را جاری خواهد نمود» (تهذیب 6/ 172)

 

پ ن : تقیه یعنی شرایطِ تبیین را سنجیدن، نه خاموش ماندن .

این تبیین شکل و شمایل عوض میکند، اما از لسان و عمل عالمان منقطع نمیشود.

 

عجّل الله ظهوره وفرجه وجعلنا من خیار شیعتهم وأنصارهم

۰ نظر ۰۴ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۲۹
شیخ محمد سبحانی

 

 

سلام علیکم و رحمةالله

خیلی ها این راه را اشتباه رفته اند.
چراکه هنوز به این مبحث واقف
 نگشته اند ، هر علم و موضوعی باید با قواعد و اصول آن علم سنجیده شود.
آخر چه عقلی به بطور تام فقه را با فلسفه می‌سنجند؟
بعد اینکه گرچه خیلی از مباحث فلسفی برای ما قابل قبول نیست ، اما دور از شأن یک عالم است که بازیچه ی اوهام شود!
و برای بحث ، ره به بیراهه ببرد.

کلام ما درباره ی فلسفه همینست که خیلی ها گفته اند، إنّ الفلسفة حقّ لکنّها لیست من الشّریعة فی شیء، و الشّریعة حقّ لکنّها لیست من الفلسفة فی شیء.
🔹 فلسفه حق است (حداقل به معنای مثال و  توضیح حقیر) امّا، ربطی به دین ندارد، و شریعت هم حق است امّا، نسبتی با فلسفه.

قرار نیست همه چیز را صرفا دینی و فقهی ببینیم.
اینها اکثرشان قواعد عقلی بر پایه تجربه است ، آن هم برای بهتر گفتن و بهتر شنیدن ، و طریقه استدلال درست. نه صرفا عقیده و باور!

بله عده ای در بدنه اسلام و تشیع پیدا شدند که آن را با عقاید دین و اندیشه مذهبی خلط کردند.
اما بحث ما اینست که برای فهم و تصمیم عرفی (حداقل) باید از راه و قواعد همان علم وارد شد.
این را هم متذکر میشوم که خیلی ابواب نهی مسائل و متاسفانه باب تکفیر ها ، از همین طریق واقع شده است. که هردو طرف هم ره به ترکستان بردند.
از وجهی این را هم می‌گویم که آری ، لحظه به لحظه زندگی انسان از دیدگاه اسلام با فقه سنجیده میشود.
اما قرار نیست مانند یک عده عوام، همه چیز را اینطور ببینیم.
مثلاً علم پزشکی را با فقه سنجیدن حماقت است.
آخرش همین میشود که با اوج بیچاره گی از همه قواعد علوم عبور می‌کنیم و با همین عقل و برداشت ، روی می آوریم به برداشت همه علوم، و تطبیق آن با عقاید و افکار دینی ، که ثمره اش میشود ، همین طب اسلامی ، روانشناسی اسلامی ، فلسفه اسلامی ، فضا نوردی و ، شیمی و فیزیک اسلامی.
که به خودی خود باعث مضحکه است.

کلام در این باب تمام شدنی نیست ، اما والسلام.

🔹لازم به ذکر هم هست که حقیر چندین سال در نزد چند تن از اساتید بنام فلسفه و عرفان تتلمذ نموده ام و چند نوبت ، دروس فلسفه و منطق و غیرهما را تدریس کرده ام. اما در عین حال عقل تحقیقی بالاترین درجه است.


#فلسفه  #الأستاذ_الدکتور_السید_صائب_الهاشمی_الطباطبائی 

۰ نظر ۰۱ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۵۳
شیخ محمد سبحانی

 

بگفتم یک شبی با نازنینی

که از چه، تو همی پرده نشینی؟
بگفتا چونکه وقتش آید آن روز
همی بینی که هستم با قرینی
به او گفتم که آخر جان ما رفت
کجایی، خوشه چینی بر غمینی
بگفتا گرچه در منظر نیایم
ولی هستم عیان، گر ذوالیقینی
از آن پس، گفتش ای طفل سخن جوی 
گَرَم خواهی ، چو خُم باید ببینی اربعینی
ازو پرسیدم ای دارای خرمن
بگو از آن همه بالانشینی
بگفتا در همه اعصار هستم
ولی در دل همانی سُفلی نشینی«۱»
بگفتم ای سراسر آبرو، تو
چرا سُفلی؟ ، تو که اعلی نشینی
بگفتا من گُلی هستم به این باغ
در آن گِل هم ، همی باشم نگینی
بگویم آری ای خورشید، ای ماه نکو رو
تو هستی اصطفی ، عین الیقینی
بگفتا راه من حق و توأم باشد به غیبت
به یک یک ساعتش در هرزمینی
بگفتم ای پسر، از قوم احمد
فقیهی، عابدی ، اهل برینی
همی گفتش که از عامی ننالم
که تا باشد همی ، عظمایِ دینی
بگفتم در هر اصنافی که باشد
هم از اهل ورع ، هم چون غبیی «۲»
بگفتا هر که خواهد وصل من را 
بگوید هر دمی، الحمد و تینی
همی گفتش در آخر سیدِ پاک
که ای صائب نباش از حلقه ی هر آستینی

🔻شعر از خادم الحجة عجل الله تعالی فرجه الشریف
السید صائب الهاشمی الطباطبائی 

پ ن :
 «۱» غبی یعنی احمق 
«۲» سُفلی یعنی پایین 

۰ نظر ۲۶ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۵۸
شیخ محمد سبحانی

​​​​​​

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

📌چه نیازی به اهل بیت (علیهم السلام)؟!

 

عادی شدن غیبت برای مردم و درنیافتن نیاز به حجّت خدا در برخی روایات هم مورد اشاره و پیشگویی قرار گرفته است.

 

✳️ در روایت امام رضا (علیه السلام) از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده:

قسم به خداوندی که مرا به حق مبعوث کرد، قائم از فرزندان من به عهدی که از او گرفته شده، پنهان خواهد شد تا آن جا که بیشتر مردمان بگویند: 

خدا را نیازی به آل محمد (علیهم السلام) نیست، ودیگرانی در ولادتش شکّ کنند. 

پس هر کس آن زمان را درک کرد دینش را محکم بگیرد و نگذارد شیطان با تشکیک بر او دست یابد که از ملّت و آیین من خارج شود، که همان شیطان بود که پدر و مادرتان را از بهشت خارج کرد. و به راستی که خداوند شیاطین را اولیای افرادی قرار داده که ایمان نیاورند.

 

▪️عن أبی الحسن علی بن موسى الرضا عن أبیه عن آبائه عن علی علیهم السلام قال قال النبی صلی الله علیه وآله: «و الذی بعثنی بالحق بشیرا لیغیبن القائم من ولدی بعهد معهود إلیه منی حتى یقول أکثر الناس ما لله فی آل محمد حاجة و یشک آخرون فی ولادته .فمن أدرک زمانه فلیتمسک بدینه و لا یجعل للشیطان إلیه سبیلا بشکه فیزیله عن ملتی و یخرجه من دینی فقد أخرج أبویکم من الجنة من قبل و إن الله عز و جل جعل الشیاطین أولیاء للذین لا یؤمنون».

 

🔷 از این روایت شریفه نکات زیر استفاده می شود:

🔻بیشتر مردم در آن زمان، نیازی به اهل بیت (علیهم السلام) نمی بینند؛ حتّی گروهی منکر ولادت امام زمان (علیه السلام) می شوند.

🔻این گروه در عین حال در ظاهر اعتقاد به خدا و پیغمبر (صل الله علیه و آله) هم دارند، چرا که گفته ی آنان این است: «خدا نیازی به اهل بیت علیهم السلام ندارد». پس این افراد، مردمی هستند که می خواهند خلأ نبود امام را با جایگزین های دیگر پر کنند.

سیاق روایت می رساند احساس بی نیازی از حجّت خدا (علیه السلام) انحرافی بزرگ و موجب خروج از دین هست (نستجیر بالله).

🔻این انحرافات در اثر طولانی شدن غیبت شکل می گیرد.

بنابراین سابقه ای میان شیعیان نداشته و به تدریج میان آنان این افکار آشکار شده و با گذر زمان وضعیّت بدتر می شود.

 

⬅️در نتیجه تصوّر غلطی خواهد بود که مردم به خودی خود جامعه را آماده ی ظهور گردانند؛ مردمی که اکثریّت آنان از عقاید و احکام ناب اسلامی، منحرف گشته و اساساً نیازی به حجّت خدا نمی بینند چگونه معقول است زمینه ساز ظهور باشند؟!

۰ نظر ۲۶ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۲
شیخ محمد سبحانی

 

هوالعزیز

📌 نا امیدی،‌کلید نجات
#انتظار

چندی است که بحمد الله توجه به ساحت امام زمان علیه السلام و ترغیب به دعا برای فرجشان میان مردم شدّت گرفته و امید است هر چه بیشتر فراگیر شود. 
امّا برای مؤثر شدن این حرکت لازمست مقدمه و اصل اولی انتظار فرج نیز به خوبی نهادینه شود. چه این که انتظار منجی تنها در صورتی معنا دارد که خود را واقعا در تنگنا حسّ نموده و به حالت اضطراری برسیم که ندای تمام وجودمان یکسره این باشد: درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود..
▪️«إنّ هذا الأمر لا یأتیکم إلّا بعد إیاس»
امام صادق علیه السلام: این امر به شما نخواهد رسید مگر بعد از نا امیدی..
تا زمانی که امید قلبمان به افراد دیگر باشد و قبله ی دل را به سمت حضرتش (علیه السلام) متمرکز نکرده باشیم، هرگونه ضجّه و زاری و انابه لقلقه ی زبانی بیش نیست.
روایت امیر المؤمنین علیه السلام به وضوح تکلیف ما را روشن می کند:
تعجب است که چگونه در دل این امت، محبت آنان [غاصبین خلافت] خورانده شده؛ و نیز محبت افرادی که راه خدا را بسته و مردم را از دین بر میگردانند.


👈🏻 به خدا اگر این امت بر پای خود روی خاک بایستند و خاکستر بر سرشان ریخته و به سوی خداوند تضرّع کنند و تا روز قیامت نفرین کنند بر کسانی که گمراهشان نموده و راه خدا را بر آنان بسته اند و به سوی آتش دعوت کرده و در معرض خشم و عذاب خداوند قرارشان داده اند؛ باز هم گنهکار هستند..

اما چرا این تضرعات فایده ندارد؟زیرا به گونه ای با بدعتها خو گرفته اند که:
 اگر عالم راستین بخواهد کجی های آنان را تبیین کند با او مخالفت نموده و رهایش می کنند و از او تبری می جویند؛ اما اگر کسی بدعت های آنان را بپذیرد، دوستش می دارند و او را بزرگ می شمارند!

✔️بنابراین لازمست عزیزان دلسوزی که در عرصه های مهدویت کار می کنند -وفقهم الله-، به این مقدمه ی ضروری هم عنایت داشته و برای مردم تبیین کنند؛ و تصور نکنند که طلب ظهور به یک دعای دسته جمعی و چله گرفتن ختم به خیر می شود.

▪️متن عربی: و العجب لما قد أشربت قلوب هذه الأمّة من حبّهم و حبّ من صدّهم عن سبیل ربّهم و ردّهم عن دینهم!
 و الله لو أن هذه الأمّة قامت على أرجلها على التراب و وضعت الرماد على رءوسها و تضرعت إلى الله و دعت إلى یوم القیامة على من‏أضلهم و صدهم عن سبیل الله و دعاهم إلى النار و عرضهم لسخط ربهم و أوجب علیهم عذابه  لکانوا قد اجترموا إلیهم! و ذلک أنّ المحق الصادق و العالم بالله و رسوله یتخوفان إن غیرا شیئا من بدعهم و سننهم و أحداثهم وعادته العامّة، و متى فعل شاقّوه و خالفوه و تبرءوا منه و خذلوه و تفرقوا عن حقه، و إن أخذ ببدعهم و أقر بها و زینها  و دان بها أحبّته و شرّفته و فضّلته. (کتاب سلیم/703)

۰ نظر ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۴
شیخ محمد سبحانی


«هوالعزیز»

📌 مدّعیان اجرای عدالت، و عدلی که نظیر ندارد.

 به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمد، امام صادق علیه السلام روایت است:

🔸« این امر (ظهور) محقّق نمی شود تا اینکه تمام اصناف (یا احزاب و گروه ها) و انواع مردم بر دیگران حکومت کنند؛

تا چنین نشود که کسی ادّعا کند: 
اگر ما حاکم می شدیم، به عدالت رفتار می کردیم.
سپس قائم ما (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به حقّ و عدل برمی خیزد. »

🔸و نیز مرحوم شیخ مفید رحمه الله شبیه این را چنین روایت کرده است:
«دولت ما آخرینِ دولتهاست.
هیچ خاندان صاحب دولتی نیست، مگر این که پیش از ما فرمانروایی می کنند،
تا وقتی روش ما را دیدند نگویند: 
ما هم اگر به فرمانروایی می رسیدیم مثل آنان (اهل بیت علیهم السلام) عمل می کردیم.»

▪️متن عربی:
 حدثنا أحمد بن محمد بن سعید قال حدثنا علی بن الحسن قال حدثنا محمد بن عبد الله عن محمد بن أبی عمیر عن هشام بن سالم عن أبی عبد الله ع أنه قال: ما یکون هذا الأمر حتى لا یبقى صنف من الناس إلا و قد ولّوا على الناس حتى لا یقول قائل إنا لو ولینا لعدلنا ثم یقوم القائم بالحق و العدل. (الغیبة نعمانی/ ۲۷۴)

علی بن عقبة عن أبیه قال فی حدیث-«إن دولتنا آخر الدول و لم یبق أهل بیت لهم دولة إلا ملکوا قبلنا لئلا یقولوا إذا رأوا سیرتنا إذا ملکنا سرنا بمثل سیرة هؤلاء و هو قول الله تعالى: و العاقبة للمتقین‏» (الارشاد ۲/۳۸۵)
.
.
.
#مهدویت #ظهور #ظهور_نزدیک_است #انتظار #غیبت #امام_زمان #امام_زمان_عج #نیمه_شعبان #اعیادشعبانیه #اعیاد_شعبانیه #حوزه_علمیه #حوزه_علمیه_قم #حوزه #حکومت #حکومت_اسلامی #حضرت_مهدی #حضرت_مهدی_عج #جمکران #مهدی_موعود #موعود #منتظر #غائب #ولایت #ولایتمداری #نجف #کربلا #سید_صائب_هاشمی_نسب #دکتر_سید_صائب_هاشمی_نسب #درس_خارج_فقه #درس_خارج_اصول

۰ نظر ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۰۶:۳۹
شیخ محمد سبحانی

​​​​​​

 

📌أدله عدم مشروعیت نماز جمعه در عصر غیبت

روایت حنان بن سدیر
عن عبدالله بن سنان عن ابی جعفر علیه السلام قال یا عبدالله! ما من عید للمسلمین اضحی و لا فطر الا و هو یجدّد لآل محمد صلی الله علیه و آله فیه حزن. قلت و لم؟ قال لانهم یرون حقهم فی ید غیرهم.
ضعف سند روایت حنان بن سدیر
یکی از ادله مرحوم بروجردی این روایت است که در من لایحضره الفقیه از حنان بن سدیر نقل می‌کند.
در نسخه قدیمه من لایحضره الفقیه «عن عبدالله بن سنان» آمده است. و لکن هم کافی و هم علل الشرایع «حنان بن سدیر عن عبدالله بن دینار» دارد. و در این من لایحضره الفقیه چاپ مرحوم آقای غفاری هم در متن «عن عبدالله بن دینار» است و در پاورقی «و فی بعض النسخ عن عبدالله بن سنان» را ذکر کرده است.
مرحوم مجلسی در روضة المتقین که شرح من لایحضره الفقیه است می‌فرماید که این متن «عبدالله بن سنان» است ولی در بعض نسخ «عبدالله بن دینار» آمده است و هو الصحیح؛ چون معهود نیست حنان بن سدیر از عبدالله بن سنان نقل کند و عبدالله بن سنان هم از امام باقر نقل کند.
و به نظر ما، این مطلب درستی است. و وقتی عبدالله بن دینار راوی شد چون توثیق ندارد دیگر این روایت که آقای بروجردی مطرح فرمود به گمان این‌که سندش صحیح است، سندش صحیح نخواهد بود.
و اینکه در تهذیب چنین ذکر کرده: « عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ ذُبْیَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ»، اشتباه کرده و یا اشتباه نساخ بوده است، و قطعا راوی به نام عبدالله بن ذبیان وجود ندارد. این عبدالله بن دینار است: مولی عمر بن الخطاب و از فقهاء عامه ولی توثیق ندارد.

دعای صحیفه سجادیه
اما دعاء صحیفه سجادیه: اللهم ان هذا المقام مقام خلفائک و مواضع امنائک قد خصصتهم بها فی درجة عالیة قد ابتزوها
ایشان در البدر الزاهر فرموده بودند این نشان می‌دهد مقام امامت نماز جمعه منصب ائمه است و دیگران نمی‌توانند بدون اذن ائمه متصدی این منصب بشوند.

بررسی سند صحیفه
ما عرض کردیم راجع به سند صحیفه همان‌طور که آیت الله خمینی قدس سره در مکاسب محرمه دارند، فی الجملة وثوق به صدور این متن از امام حاصل می‌شود ولی تک تک جمله‌ها را نمی‌شود گفت حتماً از امام صادر شده است. مثل نهج البلاغة. این مثال را خود امام در مکاسب محرمه می‌زنند. و انصافاً این مطلب درستی است.
ولی از نظر فنی نمی شود سند این کتاب را تصحیح کرد؛
1-مرحوم میرزا حسین نوری در مستدرک الوسائل شواهدی می‌آورند که این کتاب در زمان ائمه مطرح نبوده: می‌گویند اگر در زمان ائمه مطرح بود یکی از ائمه به اصحاب‌شان می‌فرمود که جد ما امام زین العابدین کتاب دعا دارد.
2-راوی این کتاب هم متوکل بن عمر بن متوکل هست که می‌گوید کتاب را از یحیی بن زید در آن لحظات آخر عمرش گرفتم. متوکل بن عمر بن متوکل توثیق ندارد. و لذا از نظر فنی نمی‌شود سند این کتاب را تصحیح کرد.
3-در بحار جلد 103 صفحه 211 حدودا سند هایی ذکر می‌کند ولی این سندها به اصل نمی‌رسد؛ مثلا سند به یکی از علماء می‌رسد بعد قطع می‌شود. و تا امام سجاد علیه السلام ادامه پیدا نمی کند.

🔻مناقشه دردلالت دعای صحیفه بر عدم مشروعیت نماز جمعه
راجع به دلالت این روایت اشکالاتی مطرح می‌شود:

🔻مناقشه اول
هر چند امامت جمعه بالاصالة برای ائمه بوده، اما أئمه به شیعه اذن عام در برگزاری نماز جمعه داده اند؛
1-صحیحه زراره: اذا اجتمع سبعة نفر من المسلمین و لم یخافوا امهم بعضهم و خطبهم. که حتی اگر این ذیل را هم کلام صدوق بدانیم، صدر این حدیث: علی من تجب الجمعة؟ قال تجب علی سبعة نفر من المسلمین دلالت بر این اذن عام می کند، زیرا حمل سبعة نفر من المسلمین بر هفت نفری که امام معصوم یا نائب خاص حضرت در آن است شبیه حمل بر فرد نادر است.
2-یا صحیحه عمر ین یزید: اذا کانوا سبعة نفر صلوا الجمعة فی جماعة و یلبسوا البرد و یتکؤ علی عصا او قوس و یصلی بخطبة. که در این روایت هم حمل بر هفت نفری که در بین آن ها امام معصوم یا نائب خاص است، خلاف ظاهر است.
3-یا آن روایاتی که چنین می گفتند: اگر در قریه گروهی جمع شدند، صلوا الظهر اربعا اذا لم یکن لهم امام یخطب. اگر امامی که خطبه بخواند نداشتند مردم نماز ظهر را با جماعت بخوانند: متفاهم عرفی این است که اگر امام یخطب بود نماز جمعه بخوانند. و حمل امام یخطب، بر امام معصوم یا نائب خاص آن حضرت (که مرحوم بروجردی ادعا کرده اند)عرفی نیست: زیرا روایت می‌گوید که گروهی که یکجا جمع شدند، اگر امامی داشتند که خطبه می‌خواند، نماز جمعه بخواند. این را بگوییم یعنی امام معصوم در بین اینها بود یا نائب خاص آن حضرت بود، این‌جور توجیه عرفی نیست.
 و لذا ظاهر این روایات این است که امام اذن عام به شیعه داده است و مادامی که امام معصوم بسط ید ندارد اگر شیعه با شرائط صحت نماز جمعه مثل اجتماع هفت نفر و امام عادلی که قدرت بر خطبه دارد نماز جمعه بخواند، مشروع خواهد بود.

🔻مناقشه دوم
اشکال دوم اشکالی است که مرحوم آقای حائری کرده‌اند. فرموده اند: مراد از هذا المقام در  اللهم ان هذا المقام مقام خلفائک مقام خلافت است نه منصب امامت جمعه: 
مقام خلافت مقامی است که مقام خلفاء خدا است و مواضع امناء خدا است. شاهدش ذیل روایت است که بحث از غصب خلافت است که خدایا ما راضی هستیم به قضا و قدر تو که ما را مظلوم قرار داده‌اند و حق ما را غصب کرده‌اند.

جواب
ظاهر اللهم ان هذا المقام مقام خلفائک و اصفیائک و مواضع امنائک امامت جععه است زیرا چنین ذکر شده: و کان من دعائه یوم الجمعة و یوم الاضحی. و قبل از این دعاء هم امام راجع به کسانی که در نماز جمعه حاضر بودند دعا کرد.
اول دعاء این است؛ اللهم ان هذا یوم مبارک میمون و المسلمون فیه مجتمعون فی اقطار ارضک. و این که و المسلمون فیه مجتمعون فی اقطار ارضک، روز جمعه و روز عید قربان و روز عید فطر می باشدو اینکه ذیل مربوط به غصب خلافت می شود حتی عاد صفوتک و خلفائک مغلوبین مقهورین مبتزین یرون حکمک مبدلا و کتابک منبوذا و فرائضک محرفة و سنن نبیک متروکة. این قرینه نمی شود که هذا المقام را به معنای مقام خلافت بگیریم.

نکته: 
تأنیث قدابتزّوها به خاطر رجوع به خلافۀ نیست بلکه می تواند به اقامۀ نماز جمعه و یا مواضع أمنائک رجوع کند.

🔻مناقشه سوم
مرحوم آقای حائری فرموده اند که ما قبول می کنیم که امامت جمعه توسط خلفا غصب مقام ائمه بوده است، اما این دلالت بر عدم مشروعیت نمی کند زیرا؛
در نحوه امامت جمعه دو حالت وجود دارد: 
گاهی به این عنوان که من خلیفه خدا و رسول خدایم، نماز جمعه می خواند که این جایز نیست. اما گاهی این ادعا را ندارد و خاضعا خاشعا به عنوان اینکه نماز جمعه واجب یا مستحب است، نماز جمعه می خواند که این صورت اشکالی ندارد.
مانند باب زکات که گاهی شخصی مسئول جمع آوری زکات می شود و خود را ولی أمر زکات می داند که این غصب و حرام است. اما گاهی بدون اینکه ادعای ولی امری زکات کند از زکات دهنده تقاضای زکات برای رساندن به فقراء می کند و صرفاً وکیل او می شود. که این صورت جایز است.

جواب
این تقیید بلامقید است: ظهور عرفی هذا المقام مقام خلفائک که بحث نماز جمعه بوده و دعا برای نمازگزاران نماز جمعه بوده است مقام امامت جمعه است . ومقام امامت جمعه‌ای که شخص امام جمعه خود را خلیفة النبی بداند، در روایت نیست.

نکته: 
امام در این روایت در حقیقت مصائب مختلف را بیان می کند هم غصب منصب امامت جمعه و هم غصب مقام خلافت را. و لزومی ندارد تنها در مقام بیان یک مصیبت مثل غصب خلافت باشد.

🔻مناقشه چهارم
مرحوم حائری فرموده اند: اگر قبول کنیم منصب امامت جمعه حق امام است باز میگوییم: معنای حق امام بودن این است که مزاحمت امام جایز نیست. 

مثلا می‌گویند مسجد حق برای مصلین است: یعنی به جای این‌که مصلین نماز بخوانند مصلین را راه ندهند درس برگزار بشود. مزاحمت مصلین با برگزاری مجالس که مانع از نماز باشد جایز نیست. اما اگر مزاحمتی نبود، دیگران هم می‌توانند از مسجد استفاده کنند.
امامت جمعه حق امام معصوم است یعنی دیگران نباید مزاحمت کنند. خلفاء مزاحمت می‌کردند. اما ما که مزاحمت نمی‌کنیم.

جواب
معنای عرفی حق فقط این نیست که لایجور المزاحمة، مگر اینکه قرینه‌ای بر این معنا باشد:
من سبق الی مکان فهو احق، من سبق الی سوق المسلمین فهو احق، به این معنا است که تا او راضی نباشد نمی‌شود در حق او تصرف کرد. بله یک جا قرینه داشته باشیم مثل مسجد که نسبت به حق مصلین، قرینه داریم که مزاحمت مصلین جایز نیست. و بیش از آن دلیل نداریم و الا در مسجد می‌خوابیدند، در مسجد جلسات دعاء و ذکر و درس و اینها داشتند.

🔻نتیجه چهار مناقشه: 
پس این جواب های سه گانه مرحوم آقای حائری درست نشد. جواب صحیح همان جوابی است که ما عرض کردیم وفاقا للسید الخوئی. که ما از روایات اذن عام را استفاده کردیم.

۰ نظر ۲۳ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۳۰
شیخ محمد سبحانی

 

📌 الاستصحاب
مرحوم مظفّر پیش از بیان معناى لغوى و اصطلاحى "استصحاب" کیفیّت کارایى استصحاب و اینکه چرا و چگونه مکلّف نیازمند به استصحاب مى‏شود، بحث نموده سپس به بررسى معناى لغوى و اصطلاحى آن اقدام مى‏نماید.
ما حصل فرمایش ایشان از این قرار است: مکلّف اگر نسبت به حکمی(مثلاً وجوب صلاة جمعه) و یا نسبت به موضوعى که داراى حکم مى‏باشد(مثلاً عدالت زید که جواز اقتداء و جواز شهادت برآن مترتّب مى‏شود) یقین پیدا نمود و سپس با آمدن شک یقین او دچار تزلزل گردد(مثلا زمان غیبت پیش آمد و مکلّف نسبت به وجوب صلاة جمعه، مواجه با شک گردید و این شک یقین او را متزلزل ساخت) در این فرض، مکلّف از نظر عمل که آیا طبق یقین سابق عمل نماید و یا خود را از شرّ آن راحت نماید) در حال تحیّر و سرگردانى واقع مى‏شود.  در اینجا مکلّف چه باید بکند؟ ناگفته نماند که تحیّر و سرگردانى مکلّف یک مسئله طبیعى مى‏باشد یعنى بر اثر عروض شک، یقین او متزلزل شده است و مدرک و مستندى در اختیار ندارد و شدیدا نیاز به قاعده و دلیلى دارد که او را از شرّ حیرت نجات بدهد، که اگر دلیل و مستندی، «قاعده‏اى» را ثابت نمود، یعنى با دلیل ثابت گردید که باید طبق یقین سابق عمل نماید و اعتنا و توجّهى به شکّ لاحق نداشته باشد، در این صورت واجب است که با تکیه بدلیل و مستند، طبق یقین سابق عمل کند و اگر یقین او مطابق با واقع در آمد چه‏بهتر تکلیف منجّز مى‏شود و اگر دچار مخالفت با واقع گردید، معذور خواهد بود، و امّا اگر دلیلى وجود نداشت که قاعده عمل برطبق یقین سابق، را به اثبات برساند، مکلّف باید خود را از یقین سابق رها سازد و به «اصل عملى» دیگر همانند اصالة البراءة و یا احتیاط مراجعه نماید.
و قد ثبت لدى الکثیر من الاصولیین... از نظر اکثر اصولیین قاعده مزبور(عمل برطبق یقین سابق و اعتنا نکردن به شکّ لاحق) ثابت شده است، منتهى آقایان راجع به شروط جریان قاعده مزبور و محدوده کارایى آن، اختلاف نظر دارند. و آقایان اصولى براى قاعده مزبور، نام "استصحاب" را انتخاب نموده‏اند.
و کلمة الاستصحاب: مأخوذة فی أصل اشتقاقها من کلمة الصحبة...
معناى لغوى استصحاب: استصحاب از نظر اشتقاق از کلمه "صحبة" اخذ شده است و از باب استفعال و به معناى همراه بودن و همراه داشتن است چنانچه مى‏گویى: «استصحبت هذا الشّخص» یعنى فلان شخص را همراه و رفیق خود قرار دادم و با مى‏گویى: استحبت هذا الشّی‏ء یعنى آن شى‏ء را همراه خود برداشتم و در روایت آمده است استصحاب اجزاء ما لا یؤکل لحمه... یعنى همراه داشتن اجزاء حیوانى که لحمش حرام است، در صلات.
معناى اصطلاحى استصحاب: از نظر اصطلاح علم اصول، استصحاب عبارت است از قاعده‏اى که طبق آن آقاى مکلّف به متیقّن سابق خود عمل نماید که به تعریف آن خواهیم پرداخت بنابراین معناى لغوى استصحاب همان همراه داشتن است و معناى اصطلاحى آن، همان قاعده اصولى (عمل کردن به یقین سابق و اعتنا نکردن به شکّ لاحق) خواهد بود.
و انّما صحّ اطلاق هذه الکلمة... بین‏ معناى لغوى و اصطلاحى استصحاب مناسبت برقرار است و بلکه معناى اصطلاحى برگشت به معناى لغوى دارد چه آنکه شخص عامل «ما تیقّن» سابق را تا زمان لاحق و عروض شک، همراه خود خواهد داشت و در مقام عمل مصاحب و همراه با یقین سابق مى‏باشد.
و علیه فکما یصحّ ان تطلق کلمة الاستصحاب... ما حصل مطلب آن است که در مورد استصحاب دو تا مسئله مطرح است:
1- مسئله ابقاء و باقى گذاردن یقین سابق و عمل کردن به متیقّن سابق، که مربوط و منسوب به مجراى استصحاب مى‏شود.
2- مسئله حکم کردن و دستور دادن به «ابقاء» که منسوب به شارع است و آنچه که در حقیقت و واقع بعنوان قاعده، در علم اصول مطرح است همین مسئله دوّم (یعنى حکم کردن شارع به ابقاء) مى‏باشد و مسئله اوّل که ابقاء عملى است غیر از قاعده اصولى خواهد بود و کلمه استصحاب بر هر دو مسئله (هم بر ابقاء عملى و هم بر حکم کردن به ابقاء اطلاق مى‏شود چه آنکه در ابقاء عملى همراه داشتن یقین سابق است عملا و تکوینا و در حکم به ابقا همراه داشتن یقین سابق است حکما و تنزیلا.
اذا عرفت ذلک فینبغى... بنابراین ما باید در صدد تعریف، قاعده اصولى(که همان مسئله دوّم است) باشیم و تعریف‏هایى را که هم‏اکنون مورد توجّه قرار مى‏دهیم باید براى همان معناى دوّم(که قاعده اصولى است) قرار بدهیم، نه براى ابقاء عملى، چه آنکه ابقاء عملى فعل مکلّف است و فعل مکلّف یعنى عمل کردن به قاعده، نه خود قاعده. کوتاه‏سخن اینکه مقصود اصلى ما همان حکم به ابقاء است که قاعده اصولى مى‏باشد و باید در مورد اثبات آن و اقامه دلیل برآن و محدوده کارایى عملى آن، بحث و بررسى نماییم.
کما صنع بعضهم فوقع فى حیرة... بعضى از آقایان اصولى، تعریف را براى همان ابقاء عملى قرار داده و بدین‏وسیله خود را در چهارراه چکنم واقع ساخته است.
تعریف استصحاب به معناى اصطلاحى.
و الى تعریف القاعدة نظر من عرّف... بعضى از علماء علم اصول استصحاب اصطلاحى را به ابقاء ما کان تعریف نموده است و این تعریف مربوط به همان قاعده، حکم به ابقاء مى‏باشد چه آنکه معناى قاعده اصولى در حقیقت همان ابقاء ما کان است حکما(یعنى حکم به ابقاء ما کان).
و بعضى‏ها آن را به "الحکم بابقاء ما کان" تعریف نموده‏اند و لذا شیخ انصارى(ره) فرموده است که مراد از ابقاء همان حکم کردن به ابقاء است و مرحوم شیخ با تفسیر مزبور فهمانده است که قاعده اصولى همان حکم به ابقاء ما کان است نه نفس بقاء عملى به ما کان. چه آنکه ذات بقاء عملى به ما کان عمل کردن به قاعده است نه خود قاعده.
نتیجه: استصحاب اصطلاحى همان حکم به ابقاء ما کان است که شارع مقدّس دستور مى‏دهد که در فرض شکّ لاحق، مکلّف باید بر متیقّن سابق باقى باشد.
و قد اعترض على هذا التّعریف ... دو ایراد بر تعریف مذکور (که مورد پسند مرحوم شیخ مى‏باشد) وارد نموده‏اند که شیخ(ره) هر دو اشکال را یادآور شده و پاسخ آن‏ها را بیان مى‏فرماید:
اشکال اوّل: ما حصل آن این است که در مورد حجّیت استصحاب مشرب‏ها و مسلکهاى مختلفى وجود دارد. بعضى‏ها دلیل حجّیت آن را اخبار و بعضى‏ها بناء عقلاء و بعضى‏ها حکم عقل مى‏دانند و اگر دلیل حجّیت آن، اخبار باشد مثلا لا تنقض الیقین بالشّکّ مى‏گوید باید بناء بر ما کان بگذارد، در این صورت تعریف استصحاب را به حکم به ابقاء ما کان صحیح است چه آنکه شارع مقدّس در ضمن اخبار، دستور به ابقاء ما کان داده است که در فرض شکّ لاحق باید طبق ما تیقّن سابق عمل نماید.
و امّا اگر دلیل حجّیت استصحاب حکم عقل و بناء عقلاء باشد، تعریف استصحاب را به ابقاء ما کان صحیح نمى‏باشد چه آنکه اگر مراد از ابقاء ما کان در تعریف ابقاء عملى از ناحیه مکلّف باشد در این صورت ابقاء ما کان موردحکم عقل واقع نمى‏شود، یعنى تفسیر ابقاء ما کان را بر حکم بابقاء ما کان جائز نمى‏باشد، براى اینکه عقل فقط مى‏تواند درک کند و اذعان نماید که ما تیقّن باید باقى باشد و نمى‏تواند حکم صادر نماید، حکم کردن از شئون شارع مقدّس است و وظیفه عقل تنها درک کردن مى‏باشد نه حکم کردن.
بنابراین اگر دلیل حجّیت استصحاب حکم عقل باشد، مسئله حکم به ابقاء منتفى خواهد شد و اگر مراد از ابقاء همان حکم بابقاء باشد در این صورت حکم به ابقاء از ناحیه شارع نمى‏باشد بلکه عقل درک مى‏کند و بناء عقلاء لازم مى‏داند که ما تیقّن سابق باقى باشد، و درک و الزام عقلى و بناء عقلاء غیر از حکم شارع، بابقاء مى‏باشد و جهت جامع ندارد بنابراین، تعریف استصحاب را به ابقاء ما کان و به حکم به ابقاء ما کا) اگر دلیل حجّیت، دلیل عقل و بناء عقلاء باشد، صحیح نخواهد بود.
و الجواب... ما حصل جواب، درک عقل و بناء عقلاء کاشف از حکم شرع است اگر عقل ابقاء ما کان را درک نماید، معنایش آن است که شارع حکم بابقاء نموده است بنابراین، قاعده اصولى استصحاب معناى واحدى دارد که همان حکم بابقاء باشد اگر دلیل حجّیت آن اخبار باشد واضح است که شارع حکم بابقاء نموده و اگر دلیل حجّیت، عقل و بناء عقلاء باشد، از دلیل عقل و بناء عقلاء بر ابقاء ما کان، کشف مى‏شود که شارع حکم بابقاء نموده است.
و منها: ان التعریف المذکور لا یتکفل ببیان أرکان الاستصحاب‏...
اشکال دوّم: استصحاب اصولى، داراى دو رکن اساسى و بنیادى مى‏باشد که هرکدام در تحقّق و تکوّن استصحاب، نقش دارند یکى یقین سابق دیگرى شکّ لاحق و تعریف مزبور(یعنی حکم بابقاء ما کان) بیان‏گر آن دو رکن نخواهد بود و تعریف باید آن‏چنان باشد که هر دو رکن از آن استفاده شود.
و الجواب: اگر هوش و توجّهى باشد از تعبیر ابقاء ما کان هر دو رکن استفاده مى‏شود، «یقین سابق»، از کلمه(ما کان) استفاده مى‏شود باین کیفیّت: ابقاء ما کان حکم است یعنى حکم بابقاء از ناحیه شارع مى‏باشد.
شارع مقدّس حکم مزبور را به وصف ما کان(یعنی چیزى که این‏چنین صفت دارد در سابق بوده است)، تعلیق نموده است، یعنى چیزى که این‏چنین صفت دارد در سابق بوده و محکوم بابقاء مى‏باشد. و این تعلیق و دخل دادن، صفت را در حکم، مشعر به علیّت آن وصف مى‏باشد بنابراین از تعریف مزبور، استخراج مى‏شود که حکم به ابقاء ما کان، بخاطر وجود علّت آن، که یقینى بودن حکم در سابق باشد، خواهد بود و یا بخاطر وجود دلیل آن حکم، مى‏باشد. و فرض وجود دلیل حکم، منتفى است چه آنکه بحث در آن است که نسبت به حکم مورد بحث دلیل وجود نداشته باشد. بنابراین اگر فرض کنیم که حکم بوده است معنایش این است که حکم، مورد یقین سابق بوده است.
و امّا الثّانى و هو الشّکّ الاحق... رکن دوّم از کلمه ابقاء استفاده مى‏شود چه آنکه نسبت به یقین سابق، اگر شک عارض نشود بقاء الحکم صادق است نه ابقاء الحکم: ابقاء الحکم معنایش آن است که تنزیلا و تعبّدا حکم سابق یقینى را، ابقاء نماید، و ابقاء حکم تعبّدا و تنزیلا، زمانى صادق است که شکّ لاحق بر او عارض شده باشد، از اینجا است که باید بگوییم هر دو رکن کاملا از تعریف مزبور استفاده مى‏شود.
لاجل وجود علّته او دلیله... ابقاء حکم، گاهى بخاطر وجود دلیل آن مى‏باشد مثلا نسبت به وجوب فلان واجب بخاطر دلالت دلیل آن، قبلا یقین داشتیم و هم‏اکنون آن دلیل باقى مى‏باشد و بخاطر وجود دلیل، لاحقا یقین به آن داریم، و گاهى ابقاء حکم بخاطر علّت آن است که شارع مقدّس حکمى را به صفتى تعلیق نموده و اگر آن صفت موجود باشد حکم ایضا باقى خواهد بود.

۰ نظر ۲۲ اسفند ۰۰ ، ۰۴:۲۰
شیخ محمد سبحانی

 

📌 دوره ممانعت از تدوین حدیث و داستان آن
ممانعت از نگارش و تدوین حدیث که از دوران خلفاء آغاز و تا دوران حکومت عمر بن عبدالعزیز (سال 99 هجری) ادامه یافت. از مسلّمات تاریخ حدیث است که هیچ پژوهش گری در آن تردید نمی کند. البته بحث از ممانعت از تدوین حدیث تنها به حوزه حدیث اهل تسنن مربوط می شود و حدیث شیعه هیج گاه چنین ممانعتی را نپذیرفته است.
سخن در این است که آیا این ممانعت در زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نیز وجود داشته است ؟ و اگر پاسخ مثبت است چه عوامل و انگیزه هایی در آن نقش داشته است ؟ 
عموم حدیث پژوهان اهل سنت تلاش دارند این ممانعت را تا زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - توسعه دهند و با استناد به روایاتی از آن حضرت به این کار مشروعیت ببخشند. گروهی نیز به رغم پذیرش آغازگری ممانعت از دوران ابوبکر می کوشند آن را کاری از سر خیرخواهی و به سود مصالح اسلام و مسلمانان جلوه دهند، در حالی که واقعیت های تاریخی به خوبی نشان می دهد این کار ناشی از انگیزه های سیاسی بوده و از هر جهت به زیان اسلام تمام شده است. با صرف نظر از روایاتی که مخالفت با نگارش حدیث را به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نسبت می دهد، نخستین نشانة آشکار مخالفت با کتابت حدیث از زبان عمر بن خطاب پدیدار شد. به استناد اسناد تاریخی مورد پذیرش عالمان فریقین، پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - در آستانة رحلت در حالی که بزرگان صحابه و بنی هاشم در خانة ایشان گرد آمده بودند، فرمود: برای من کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. در این هنگام عمر گفت: بر پیامبر درد غلبه کرده است، قرآن نزد ماست و ما را بس است[1]. و بدین ترتیب با بر هم زدن مجلس و با شعار: حسبنا کتاب الله مانع نگارش حدیث از سوی آن حضرت شد. پس از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ابوبکر در نخستین روزهای حکومت خود، احادیث گرد آورده از سخنان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را از بین برد، آنگاه به صورت رسمی از مردم خواست تا احادیث پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را نقل نکنند. عایشه می گوید: پدرم پانصد حدیث از گفتار پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را جمع کرده بود، شبی خوابید، امّا آرام نداشت، من اندوهگین شدم و از ناآرامی اش پرسیدم، چون آفتاب بر آمد، گفت: دخترم احادیثی که نزد تو است بیاور، من احادیث را آوردم، او آتش خواست و آنها را سوزاند[2]. او در اقدامی دیگر خطاب به مردم گفت: شما از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم - سخن ها گزارش می کنید و در آنها اختلاف می کنید، پس از شما اختلافها بیش تر خواهد شد. از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم - چیزی نقل نکنید و اگر کسی از شما سؤال کرد، بگویید: بین ما و شما کتاب الهی است. حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید[3]. بر اساس برخی از گزارش های تاریخی، عمر در آغاز می خواست به گردآوری روایات بپردازد و اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نیز او را به این کار تشویق کردند، امّا به بهانه ای از این کار منصرف شد. عروه چنین نقل کرده است: عمر بن خطاب خواست تا سنن را بنگارد و در این کار با اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مشورت کرد، آنان نیز او را به این کار تشویق کردند. عمر یک ماه در این کار به تأمل گذراند و از خداوند راهنمایی می خواست تا آن که یک روز خداوند عزم او را استوار ساخت و گفت: من می خواستم سنن را بنویسم، امّا به یاد اقوام پیش از شما افتادم که کتابی (درباره سنت پیامبرانشان) فراهم آورده و به آن رو آوردند و کتاب الهی را وا نهادند، سوگند به خدا که من کتاب خدا را هرگز به چیزی نمی آمیزم[4]. بدین ترتیب عمر نه تنها خود به گرد آوری روایات اقدام نکرد، بلکه از هر اقدامی برای کتابت و تدوین حدیث بسان ابوبکر جلوگیری نمود. او وقتی مطلع شد که احادیث، بسیار شده و گروهی به کتابت حدیث روی آورده اند، از آنان خواست تا نگاشته های حدیثی خود را بیاورند و دستور داد آنها را بسوزانند[5]. خطیب بغدادی می نویسد: به عمر بن خطاب گزارش دادند که در میان مردم کتاب ها و حدیث هایی فراهم آمده است. او این امر را ناخوش داشت و گفت: ای مردم به من گزارش رسیده که در میان شما کتاب هایی فراهم آمده است (بدانید که) استوارترین آنها محبوب ترینشان نزد خداوند است. همگان کتاب ها را نزد من آورند تا دربارة آنها اظهار نظر کنم، مردم گمان کردند که او می خواهد در آنها نگریسته و بر اساس معیار، چندگانگی و تعارض آنها را برطرف کند، اما هنگامی که کتاب ها را آوردند، همه را در آتش سوزاند[6]. عمر در این کار چنان مراقبت و پافشاری داشت که گاه بزرگانی از صحابه ؛ هم چون ابن مسعود، ابو درداء و ابو مسعود انصاری را به بهانة فراوانیِ نقل حدیث از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به زندان افکند[7] و برخی دیگر را که در سایر شهرهای اسلامی به نشر

حدیث اشتغال داشتند به مدینه فرا خواند و تا زنده بود اجازة خروج از مدینه را به آنان نداد. عبدالرحمان بن عوف می گوید:

عمر بن خطاب از تمام شهرهای اسلامی عبدالله بن حذیفه، ابودرداء، ابوذر، عقبة بن عامر و گروهی دیگر از اصحاب را فرا خواند و گفت: این احادیث چیست که در میان شهرها می پراکنید ؟ گفتند: آیا ما را از پراکندن حدیث باز می داری ؟ گفت: نه، در پیش من باشید، تا زنده ام از من جدا نشوید، ما بهتر می دانیم چه چیز را از شما فرا گیریم و چه چیز را وا نهیم. بدین سان آنان تا زمانی که عمر زنده بود از وی جدا نشدند[8]. او حتی اگر ناچار می شد، جمعی را به شهری گسیل می داشت تا به شدت آنان را از نقل حدیث باز دارد. قرظة بن کعب چنین نقل کرده است: عمر خواست ما را به سوی عراق روانه کند، خود نیز تا نقطه صرار ما را همراهی کرد. در بین راه از ما سؤال کرد: می دانید چرا شما را مشایعت کردم ؟ گفتیم: برای احترام و تکریم. گفت: علاوه بر این، غرض دیگری دارم و آن این که شما به دیاری می روید که مردمِ آن به قرآن، انس خاصی دارند و همانند زنبوران که در کندوی خویش دائم آواز می خوانند، صدای تلاوت قرآن از خانه های ایشان بلند است. مانع ایشان نشوید. آنها را مشغول حدیث نسازید و روایتِ از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را به حداقل برسانید[9]. در روایت دیگر او گفت: اقلّوا الروایة عن رسول الله الا فیما یعمل به ؛ از پیامبر روایت کم نقل کنید، مگر در روایاتی که مربوط به اعمال است[10]. شدت عمل عمر چنان کار ساز شد که بسیاری از بزرگان صحابه از نقل، یا کتابت حدیث جز در زمان و در مواردی محدود سر باز زدند. گر چه به خاطر برخورداری عثمان از روحیه تسامح و به گواهی برخی اسناد تاریخی می توان پذیرفت که مخالفت با نقل و تدوین حدیث در دوران عثمان با شدت کمتری دنبال شده است، اما به هر حال می بایست اذعان کرد که هم چنان کسی مجاز به گردآوری روایات نبود[11]. چنان که صحابیانی ؛ هم چون ابوذر از بیان و نشر حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ممنوع بوده اند[12].

 

بررسی دلایل ارائه شده برای توجیه ممانعت از تدوین حدیث
1. روایات منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایاتی که در آنها نهی از کتابت، به پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - نسبت داده شده، از سه تن از صحابه به نام های ابوسعید خدری، زید بن ثابت و ابو هریره نقل شده است، که مهم ترین آنها روایات ابوسعید خدری است. چنان که دکتر رفعت فوزی معتقد است: هیچ حدیثی در این باره پیراسته از ضعف نیست، مگر حدیث ابوسعید خدری[13]. دکتر مصطفی اعظمی می نویسد:در ناپسندی نگارش و ضبط حدیث، حدیث صحیحی به جز حدیث ابوسعید خدری وجود ندارد[14]. این حدیث به دو صورت نقل شده است: در یک روایت او گفتاری از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم - را نقل می کند که فرمود: لا تکتبوا عنّی شیئاً الا القرآن و من کتب عنّی شیئاً غیر القرآن فلیمحه ؛ از من چیزی جز قرآن را ننویسید و هر کس از من چیزی جز قرآن نگاشته باشد باید آن را محو کند[15]. در دو روایت دیگر او چنین نقل می کند، که ما از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - اجازة کتابت حدیث خواستیم، امّا آن حضرت اجازه نداد[16]. در روایت زید بن ثابت آمده است، که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به ما فرمان داد تا حدیثی را ننگاریم[17]، یا آن که از نگاشته شدن حدیث نهی کرد[18]. روایات ابوهریره به سه صورت نقل شده است: در روایت نخست چنین آمده است: پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - بر ما در حالتی وارد شد که مشغول نگاشتن احادیث بودیم. 
پیامبر فرمود: آنچه می نگارید چیست ؟ گفتیم: احادیثی است که از شما شنیده ایم. فرمود: آیا کتابی غیر از قرآن را می جویید ؟ امت های پیش از شما گمراه نشدند، مگر بدین خاطر که در کنار کتاب آسمانی شان کتاب دیگر فراهم آوردند. ابوهریره می گوید: پرسیدم: ای رسول خدا آیا از شما حدیث نقل کنیم ؟ حضرت فرمود: باری، از من حدیث کنید و مانعی ندارد. هر کس بر من از روی عمد دروغ ببندد باید برای خود جایگاهی از آتش فراهم آورد[19].
.
[1] - صحیح بخاری، ج 1، ص 54 ؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 16 ؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 355. [2] - تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 5 ؛ تاریخ الاسلام الثقافی و السیاسی، ص 362 ـ 363. [3] - تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 3 ؛ معالم المدرسین، ج 2، ص 44. [4] - تقیید العلم، ص 50. [5] - طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140. [6] - تقیید العلم، ص 52. [7] - تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75 ؛ تدوین السنة الشریفه، ص 436. [8] - تاریخ مدینه دمشق، ج 4، ص 500 ؛ کنز العمال، ج 10، ص 293. [9] - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 12 ؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 102.[10] - تاریخ مدنیة دمشق، ج 67، ص 344 ؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 115. [11] - از او نقل است که گفت: هیچ کس را روا نیست که حدیثی را که به روزگار ابوبکر و عمر نشنیده است، گزارش کند.

الطبقات الکبری، ج 2، ص 336. [12] - همان، برای آگاهی بیشتر از اقدام خلفاء در این زمینه ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 423 ـ 436. [13] - توثیق السنة، ص 46، به نقل از مقاله تدوین حدیث (2) فصلنامه علوم حدیث ش 2، ص 35. [14] - دراسات فی الحدیث النبوی و تاریخ تدوینه، ج 1، ص 80 به نقل از همان. [15] - المستدرک، ج 1، ص 127 ؛ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 12 و 21. برای تفصیل بیشتر ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 288 و 289. [16] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 295. [17] - سنن ابی داود، ج 2، ص 176. [18] - تقیید العلم، ص 35. [19] - همان.  
.
در روایت دوم او مدّعی است که پس از نهی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - روایات نگاشته شده را در یک جا گرد آورده و سوزاندیم[1]. در روایت سوم چنین می خوانیم: به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - گزارش شد، که گروهی از مردم احادیثشان را نگاشته اند. آن حضرت بالای منبر رفته و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: این کتاب هایی که به من گزارش شده می نویسید، چیست ؟ من تنها بشری هستم، هر کس چیزی از این احادیث نزد اوست باید آن را محو کند. ما آن احادیث را گرد آوردیم و گفتیم: ای رسول خدا، آیا از تو حدیث نقل کنیم ؟ فرمود: از من حدیث نقل کنید و مانعی ندارد و هر کس بر من دروغ ببندد، می بایست جایگاهش را از آتش فراهم آورد[2]. بسیاری از عالمان اهل سنت خود به ضعف سندی این روایات اذعان کرده اند. گروهی روایات ابوسعید را موقوف یا مرفوع می دانند و گروهی در وثاقت برخی از راویان آن ؛ هم چون زید بن اسلم، یا فرزند او عبدالرحمان، یا کثیر بن زید تردید روا داشته اند. افزون بر ضعف سندی در دلالت این روایات نیز تشکیک شده است. مثلاً گفته شده که جمله «فابی ان یاذن لی» یا «فابی ان یاذن لنا » شاید ناظر به خصوص ابوسعید خدری، یا خصوص مخاطبان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - بوده است[3]. به علاوه از ظاهر برخی از روایات پیشین چنین بر می آید که مقصود پیامبر، نگاشتن حدیث در کنار قرآن و در یک صفحه است که ممکن است باعث اشتباه قرآن با حدیث گردد[4]. از سوی دیگر در متن برخی از این روایات همچون روایت اول و سوم ابوهریره بر کتابت حدیث از سوی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - تأکید شده است. و نهی آن حضرت ناظر به روایات مجعول است. گذشته از مناقشات سندی و دلالی فوق، توجه به مضامین روایات مورد ادّعا، به ویژه روایت نخست ابوهریره نشان گر آن است که آنها در دفاع از سیاست خلفاء در ممانعت از تدوین حدیث بر ساخته شده اند ؛ زیرا دلایلی که در آنها به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نسبت داده شده، همان دلایل طرح شده از سوی خلفاست. این که امت های گذشته با رویکرد به سایر کتاب ها از کتاب آسمانی خود باز ماندند، عین استدلالی است که از خلیفه دوم نقل شد. و ابراز این نکته که من بشری بیش نیستم، عین توجیهی است که قریش برای جلوگیری از عبدالله بن عمرو بن عاص برای گردآوری روایات ارائه کردند. او می گوید: من هر آنچه را از پیامبر می شنیدم، می نوشتم و با این کار، می خواستم از تباهی آنها جلوگیری کنم. قریش مرا از این کار باز داشتند و گفتند: آیا هر آنچه را از پیامبر می شنوی می نویسی، در حالی که پیامبر بشری است که در حال خشنودی یا ناخشنودی سخن می گوید. من از نوشتن باز ایستادم، و سخن قریشیان را به پیامبر بازگو کردم. پیامبر فرمود: بنویس. به خدا سوگند از این (اشاره به دهان مبارک) به جز حق خارج نمی شود[5]. آیا می توان پذیرفت ادعای بشری بودن پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - که برای بی اعتبار ساختن گفتار ایشان در عتاب، یا ستایش افراد از سوی دشمنان ایشان عنوان شده است، و طبق روایت پیشین از سوی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مردود اعلام شده، از زبان خود آن حضرت برای توجیه مشروعیت اجتناب از نگارش مطرح گردد ؟ ! با صرف نظر از این اشکال ها از نگاه عالمان اهل سنّت بالاخره آیا پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - با کتابت حدیث مخالفت کرده است یا نه ؟ در این صورت پدید آورندگان جوامع روایی و صاحبان صحاح سته بر اساس چه مجوزی اقدام به کتابت و تدوین حدیث کرده اند ؟ ! اگر سند و دلالت این روایات صحیح باشد، پس با انبوهی از روایات و شواهد که دلالت بر جواز کتاب دارد چه باید کرد ؟ به خاطر چنین تعارض شگفت آوری آنان کوشیده اند به شیوه های مختلف تعارض میان روایات نهی و اذن را برطرف کنند. راه حل های ارائه شده برای جمع میان روایات نهی و اذن
 الف. اختصاص روایات اذن به افراد کم حافظه مدافعان این نظریه به دسته ای از روایات استناد می کنند که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - برای افراد کم حافظه اجازه کتابت داده است. به عنوان نمونه ابوهریره نقل می کند: پس از فتح مکه پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - خطبه ای ایراد کرد.

در پایان آن یکی از مسلمانان به نام ابوشاةِ یمنی به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - گفت: این خطبه را برای من بنویسید. پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: آن را برای ابوشاة بنویسید[6]. عبدالله بن حنبل معتقد است: در باب کتابت حدیث، روایتی صحیح تر از این حدیث وارد نشده است[7]. رشید رضا نیز بر این باور است که: صحیح ترین روایتی که در مورد اذن به کتابت حدیث وارد شده، روایت ابوهریره درباره ابوشاة یمنی است که بخاری و مسلم آن را روایت کرده اند[8]. همچنین ابو هریره در روایتی دیگر آورده است: مردی از انصار در محضر رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم - حاضر شد و گفتار آن حضرت را استماع کرد. او به خاطر ضعف حافظه قادر به حفظ آن سخنان نبود. او روزی از ضعف حافظه خود نزد پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - شکایت برد، پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: استعن بیمینک ؛ از دستت یاری بجوی و با دستش به خط اشاره کرد[9]. چنان که مشهود است در هر دو روایت، پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - برای کمک به حافظة ضعیف اشخاص برای ثبت روایات به آنان اجازه کتابت داده است. وقتی روایات نهی را کنار این دست از روایات می گذاریم به این نتیجه می رسیم که روایات نهی عام و روایات اذن خاص است. این استدلال مردود است ؛ زیرا درست است که پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - برای صاحبان حافظه کم کتابت را اجازه داده و به آن فرمان داده است، اما این به معنای انحصار اجازه به چنین اشخاصی نیست، بلکه نشان گر ضرورت بیشتر نگارش نسبت به آنان است. 
در غیر این صورت باید پرسید:
 آیا موافقت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - با کتابت حدیث از سوی عبدالله بن عمرو بن عاص حتی پس از مخالفت قریش به خاطر سوء حافظه او بوده است ؟! آیا پانصد روایتی که بنا به نقل عائشه، ابوبکر در دوران حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نگاشته و سپس سوزانده، به خاطر ضعف حافظه مجاز به نگارش آنها بوده است ؟ آیا گفتار رسول اکرم در آخرین لحظات حیات مبنی بر نگارش حدیثی که مانع گمراهی امت می شود، خطاب به همه اصحاب و یاران نبوده است ؟ آیا می توان همة حاضران در جلسه را که از بزرگان مهاجران و انصار بوده اند، کم حافظه دانست ؟ آیا حضرت امیر- علیه السلام - که بنا به تصریح خود پس از دعای پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از چنان حافظه ای برخوردار شد که حتی یک حرف را پس از شنیدن فراموش نمی کرد[10]، روایات آن حضرت را در قالب صحیفه هایی که بعدها به نام کتاب علی معروف شد، گرد آوری نکرد ؟! 
ب. اختصاص روایات اذن به افراد آشنا به کتابت دکتر عجاج خطیب در تبیین این راه حل چنین آورده است: نهی از کتابت حدیث به صورت عام وارد شد، اما روایات اذن به صورت خاص رسیده است ؛ به این معنا که پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - به کسانی که با خواندن و نوشتن آشنا بوده و بیمی از خطا و اشتباه آنان نمی رفت ؛ هم چون عبدالله بن عمرو بن عاص اجازه کتابت داد، اما نسبت به عموم مردم از کتابت نهی کرد[11]. او معتقد است که سیاست عمومی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نهی از کتابت بوده است، اما درباره اشخاصی که بیم آمیختن قرآن با حدیث درباره آنان نمی رفت، اجازه داده شده است [12]. این نظریه نیز به خاطر اشکال پیش گفته درباره نظریه نخست مردود است. 
از سوی دیگر باید پرسید: 
اگر مقصود از خطا و اشتباه، اشتباه در نقل است، پس می بایست به آنان که بیم اشتباه در آنان وجود داشته اجازه کتابت به طریق اولی صادر شده باشد. به عبارت روشن تر اگر به امثال عبدالله بن عمرو بن عاص به خاطر دور بودن از احتمال خطا و اشتباه اجازه نگارش داده شده باشد، این امر درباره سایر اشخاصی که چنین احتمالی درباره شان داده می شود، ضرورت بیشتری پیدا می کند ؛ زیرا طبیعی است که کتابت بهترین ابزار برای پرهیز از خطا و اشتباه است. و اگر مقصود از اشتباه، احتمال آمیختن حدیث با قرآن است، چنین احتمالی در جایی وجود دارد که قرآن با حدیث در یک جا نگاشته شود و تفاوتی ندارد که نگارنده عبدالله بن عمرو بن عاص باشد، یا شخص دیگر. 
ج. ناسخ بودن روایات نهی بر این اساس نهی از کتابت در پایان حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - صادر شده و ناسخ روایاتِ اذن پیشین است، بنابر این پس از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - کتابت حدیث ممنوع است. 
محمد رشید رضا می نویسد: اگر فرض کنیم که بین روایات اذن و نهی، تعارض وجود دارد، صحیح آن است که یکی از آنها را ناسخ دیگری بدانیم و به دو دلیل می توان روایات نهی را ناسخ روایات اذن دانست:

 1. گروهی اجتناب از کتابت حدیث را به سیره صحابه آن هم پس از وفات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مستند کرده اند.
 2. صحابه به تدوین و انتشار حدیث اقدام نکرده اند و اگر چنین می کردند، نگاشته های حدیثی آنان در اختیار طبقات بعد قرار می گرفت[13].
.
[1] - مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 13. [2] - تققید العلم، ص 35. [3] - برای آگاهی از این نقدها ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 300 ـ 302. [4] - همان، ص 318، به نقل از تیسیر الوصول، ج 3، ص 177. [5] - المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 106. [6] - تدریب الراوی، ج 2، ص 62. [7] - تدوین السنة الشریفه، ص 88. [8] - اضواء علی السنة المحمدیه، ص 48. [9] - سنن ترمذی، ج 4، ص 146 ؛ کنز العمال، ج 10، ص 245. [10] - نهج البلاغه خطبه 22. [11] - السنة قبل التدوین، ص 306. [12] - همان. [13] - به نقل از اضواء علی السنة المحمدیه، ص 49 ـ 48. 
.
 او از بی رغبتی صحابه به نگارش و تدوین حدیث چنین استنتاج می کند که آنان دریافته بودند که نظر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - کتابت و تدوین نبوده است. این نظریه نیز مردود است ؛ زیرا اوّلاً: درخواست پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به کتابت حدیث ـ آن هم در آستانه رحلت که با مخالفت عمر روبرو شد ـ آخرین گفتار از ایشان است که درباره کتابت حدیث صادر شده است. و شماری از محققان اهل سنت تصریح کرده اند که این گفتار و اقدام پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مهم ترین سندی است که گواه بر جواز کتابت است. و پس از این مرحله گفتاری از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - صادر نشد تا ناسخ روایات اذن تلقی گردد. 
ثانیاً: اگر روایات نهی ناسخ باشد، کسانی که از کتابت و تدوین حدیث، یا حتی نقل آن ممانعت به عمل آورده اند، نیازی به تأمّلی یک ماهه و مشورت با اصحاب ـ چنان که از عمر نقل شد ـ یا آوردن بهانه هایی، هم چون اختلاط با قرآن، روی گردانی از قرآن و... نداشته اند. و این استناد برای جلوگیری از اقدامات اشخاصی ؛ هم چون عبدالله بن مسعود به مراتب راحت تر و ساده تر بود. ثالثاً: اگر این مدّعا صحیح باشد، کار تدوین حدیث که از آغاز سده دوم تاکنون دنبال شده، می بایست کاری خلاف شرع و حرام و بدعت تلقی گردد ؛ زیرا همگان اذعان دارد که حلال و حرام پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - تا روز قیامت پا برجاست. و اگر قرار باشد اذن کتابت به دست پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نسخ شده باشد، دیگر جایی برای گشودن این نهی و منع نمی ماند. د. ناسخ بودن روایات اذن دکتر صبحی صالح می نویسد: نهی از کتابت حدیث ناظر به اوائل بعثت آن حضرت است ؛ زیرا پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از آمیختن قرآن با گفتار تفسیری و سیره خود بیم داشت، به ویژه آن هنگام که تمام اینها با قرآن در یک صحیفه نگاشته می شد. از این رو پس از نزول اکثر سوره های قرآن و حفظ آن توسط بسیاری از مسلمانان نگرانی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از آمیختن مرتفع شده وبه نگارش حدیث فرمان داد و فرمود: علم را با نگارش به بند کشید[1]. بر اساس این نظریه دیگر نمی توان برای توجیه ممانعت خلفاء با کتابت و تدوین حدیث به روایات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - استناد کرد. چنان که پیداست هیچ یک از راه حل های گفته شده قانع کننده نیست. 
2. جلوگیری از اختلاف مردم ابوبکر در پاسخ به دختر خود عایشه که پرسید: چرا احادیث پیامبر را می سوزانی، گفت: می ترسم که بمیرم و احادیثی از کسی که بدو اطمینان کرده ام در پیش من باشد و به واقع بدان گونه که نقل کرده نباشد[2]. همو در خطابی دیگر به مردم گفت: در آن چه از پیامبر نقل می کنید اختلاف دارید و مردم پس از شما بیش تر اختلاف خواهند کرد، پس هرگز از رسول خدا حدیث نقل نکنید[3]. به نظر می رسد که این استدلال تنها از زبان ابوبکر شنیده شده و خلفای دیگر، یا صاحب نظران اهل سنت چندان دفاعی از آن ارائه نکرده اند. بدون تردید خود این امر نشان گر ضعف و بی اعتباری چنین استدلالی است ؛
 زیرا اولاً: پذیرش دامنه اختلاف مسلمانان در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، یا یکی دو سالی پس از رحلت ایشان ـ که باعث این حدّ از نگرانی ابوبکر باشد ـ از نگاه عموم دانشوران اهل سنت پذیرفتنی نیست ؛ زیرا آنان همیشه در نگاشته های خود می کوشند وفاق و همگرایی مسلمانان در ایمان و عقیده را تا سال چهلم هجری امری مسلّم قلمداد کنند[4].
 ثانیاً: بر فرض که چنین اختلافی راه یافته و منشأ آن اختلاف در نقل روایات باشد، اما آیا راه مقابله با چنین مشکلی نابود کردن و سوزاندن تمام روایات مکتوب و جلوگیری از کتابت و تدوین حدیث است ؟ از خلیفه اول باید پرسید آیا بالاخره مسلمانان برای پاسخ یابی به بسیاری از پرسش های خود در عرصه دین و شریعت نیازمند سنت هستند، یا نه ؟ و اگر نیاز دارند، آیا می توان با سوزاندن متون مکتوب حدیثی بر نیاز آنها خط بطلان کشید ؟ اگر قرار باشد متون مکتوب

حدیثی به خاطر راهیافت خطا در نقل از اعتبار ساقط شود، آیا در نقل شفاهی سنت که تنها متکی بر حافظه است، چنین خطری مضاعف نمی شود ؟ ! 
ثالثاً: اگر قرار باشد روایات مکتوب در نزدیک ترین دوران به عصر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به خاطر وجود احتمال خطا در نقل، فاقد اعتبار بوده و می بایست نابود شوند، آیا می توان، به اعتبار ده ها نگاشتة روایی که حداقل پس از یک سده از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - فراهم آمده تن داد ؟ ! خطیب بغدادی در توجیه مخالفت شدید عمر با کتابت حدیث می نویسد: ... عمر این کار را به خاطر احتیاط در دین انجام داد ؛ زیرا از آن هراس داشت که مردم به ظاهر احادیث روی آورند و معانی آن را در نیابند... و حدیث وارونه معنا شود... افزون بر آن شدت عمل عمر در برابر نقل حدیث، تلاشی بود برای حفظ حدیث و تهدیدی برای کسانی که از صحابه نیستند و گفتاری جز سنت را وارد سنت می کردند[5]. پیداست آنچه خطیب بغدادی به عنوان دلیل ارائه کرده به جای آن که دلیل بر ممانعت کتابت حدیث باشد، برهان بر ضرورت آن است. 3. بیم آمیختن قرآن با حدیث یکی از مهم ترین و شایع ترین دلیل برای توجیه ممانعت از کتابت و تدوین حدیث، بیم آمیختن قرآن با حدیث است. مدافعان این نظریه می گویند: اگر حدیث نیز بسان قرآن نگاشته می شد، احتمال داشت این کار در یک صفحه، یا صحیفه انجام گیرد و مردم در کنار خواندن قرآن، احادیث مکتوب را نیز می خواندند و کم کم گمان می کردند که این احادیث نیز آیات قرآن است. در روایتی که ابوهریره از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نقل کرده آمده است: امحضوا کتاب الله و اخلصوه ؛ کتاب خدا را یکدست سازید و آن را با چیزی نیامیزید[6]. عمر نیامیختن قرآن با حدیث را یکی از دلایل خود برای ممانعت اعلام کرد و گفت:.... و انی والله لا البس کتاب الله بشیء ابدا! ؛ قسم به خدا من هرگز کتاب الهی را با چیزی نمی آمیزم[7] و ابو سعید خدری طبق روایاتی که به او نسبت داده اند، در پاسخ کسانی که از او خواستند تا حدیثی برای آنان بنویسد، گفت: احادیث را نمی نویسیم و بسان مصاحف قرار نمی دهیم. یا گفت: هرگز احادیث را نمی نویسیم و آن را قرآن قرار نمی دهیم[8]. ابن صلاح معتقد است: نهی از کتابت حدیث به خاطر بیم اختلاط حدیث با قرآن بوده است و وقتی این بیم مرتفع شد، نهی پایان گرفت[9]. خطیب بغدادی در توجیه این نظریه چنین آورده است: پیشنیان به خاطر احتمال آمیختن غیر قرآن با قرآن از کتابت حدیث کراهت داشتند و از این جهت در صدر اسلام از کتابتِ دانش نهی شد، که فقیهان و تمییز دهندگان میان وحی و غیر وحی در آن روزگار اندک بودند ؛ زیرا بیشتر اعراب فاقد فهم دینی بوده و با علمای آگاه نیز همنشینی نداشتند، بنابر این اطمینان نبود که صحیفه ها را به قرآن ملحق ساخته و گفتار غیر قرآنی را کلام خدا قلمداد کنند[10]. سمعانی نیز بر این باور است که: ناخشنودی کتابت احادیث در آغاز به خاطر بیم آمیختگی با قرآن بود، اما وقتی این بیم مرتفع شد، کتابت حدیث جائز شد[11]. در میان حدیث پژوهان معاصر، صبحی صالح نیز بر این نظریه تأکید کرده و می گوید: پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - در آغاز نزول وحی به خاطر بیم اختلاط و اشتباه گفتارها، شرح ها و سیره خود با قرآن، از کتابت حدیث جلوگیری کرد، به ویژه اگر سنت با قرآن در یک صحیفه نگاشته می شد[12].


 این نظریه نیز از جهاتی مخدوش است: 
1. به استثنای روایت نخست که به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نسبت داده شده است، گفتار عمر، و نیز ظاهر سخن ابوسعید خدری ناظر به دورانی پس از شهادت پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - است. و این دوران، دورانی است که نگارش قرآن توسط کاتبان وحی پایان گرفته و به اتفاق همگان در مصحف، یا حداقل در صحفی گردآوری شده بود. و بسیاری از مسلمانان به حفظ قرآن توفیق پیدا کرده بودند. با این حال چگونه می توان از بیم آمیختن حدیث با قرآن از کتابت آن جلوگیری کرد ؟! 
2. از ظاهر استدلال ها چنین به نظر می رسد که بیم اختلاط ناشی از دو جهت بوده است: الف. حدیث را در کنار قرآن و در یک صفحه، یا صحیفه می نگاشتند و این امر احتمال اختلاط را تشدید می کرد ؛ 
ب. مسلمانان در آغاز از آگاهی دینی بهره چندانی نداشته و قدرت تمییز میان قرآن و حدیث را نداشتند. حال پرسش این است که آیا همه نویسندگان حدیث، آن را در کنار آیات قرآن می نگاشتند ؟!
 3. اساس این نظریه بر هم سطحی حدیث با قرآن است، به گونه ای که قابل تمایز نبوده و امکان اختلاط میان قرآن و حدیث وجود داشته است. در حالی که مدافعان این نظریه از این امر غفلت کرده اند که طرح این ادّعا به معنای فرو کاستن از اعجاز بیانی قرآن و پذیرش این مدّعاست که گفتار غیر قرآن ـ حتّی اگر حدیث باشد ـ می تواند همپای قرآن باشد.

و این مدّعا از نظر هر محقق باریک اندیشی مردود است. ابوریه در نقد این نظریه آورده است: این توجیه، هیچ دانشور و خردمندی را قانع نمی سازد و هیچ محقّق جست و جوگری آن را نمی پذیرد، مگر آن که احادیث را از نظر بلاغت از جنس قرآن بدانیم و معتقد باشیم، اسلوب حدیث در اعجاز، بسان اسلوب اعجاز گونه قرآن است.
.
[1] - علوم الحدیث و مصطلحه، ص 7 ـ 9. [2] - تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 5. [3] - علوم الحدیث و مصطلحه، ص 39. [4] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: السنة و مکانتها من التشریع الاسلامی، ص 75 ؛ السنة قبل التدوین، ص 187 ـ 189 ؛ الحدیث و المحدثون، ص 480 ؛ لمحات من تاریخ السنة المشرفه، ص 36. برخی از این نویسندگان آغاز اختلاف و فرقه فرقه شدن مسلمانان را سال 35 هجری و پس از کشته شدن عثمان دانسته اند و برخی همزمان با جنگ صفّین و برخی نیز سال 40 هجری پس از شهادت حضرت علی علیه السلام را آغاز پراکندگی مسلمانان دانسته اند. [5] - شرف اصحاب الحدیث، ص 97 ـ 98 به نقل از مقاله تدوین حدیث (5) فصلنامه علوم حدیث ش 6، ص 23. [6]- مسند احمد، ج 3، ص 12 ـ 13. [7] - تقیید العلم، ص 49. [8] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 317. [9] - مقدمه ابن صلاح، ص 119. [10] - تقیید العلم، ص 57. [11] - ادب الاملاء و الاستملاء، ص 146. [12] - علوم الحدیث و مصطلحه، ص 20. 
.
 مدّعایی که از سوی هیچ کس حتی طرفداران این نظریه مورد پذیرش نخواهد بود ؛ زیرا معنای آن ابطال معجزه قرآن و نابود کردن بنیاد مبانی اعجاز قرآن است[1]. محمود سالم عبیدات پس از ذکر این نکته که بیشتر عالمان، ممانعت از کتابت حدیث را به خاطر بیم آمیختن قرآن با حدیث دانسته اند، می نویسد: این توجیه بعید است ؛ زیرا قرآن کریم معجزه است و عرب را از آغاز نزول نخستین آیه بر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مبهوت فصاحت و بیانش ساخته است[2]. هاشم معروف الحسنی در این باره آورده است: کسانی که می کوشند تا با این توجیه کار عمر را موجّه جلوه دهند، نمی دانند که از سوی دیگر به وی ضربه زده اند ؛ چرا که عمر تا بدین حد کوته نگر و محدود اندیش و نا آگاه از شیوه های بیان و بلاغتِ سخن نبود که عظمت بیان قرآن را نفهمد و چیرگی سخن قرآن بر دل ها را در نیابد[3]. انگیزة ممانعت از کتاب و تدوین حدیث از نگاه حدیث پژوهان شیعی آنچه که از سوی دانشوران اهل سنت برای توجیه ممانعت خلفاء از نقل، کتابت و تدوین حدیث ارائه شد، برای هیچ محقق منصفی قانع کننده نیست. حال جای این پرسش است که به راستی چه انگیزه های واقعی برای این کار وجود داشته است ؟ از نگاه محقّقان شیعه جلوگیری از انتشار فضائل اهل بیت علیهم السلام، سرپوش گذاشتن بر زشت کاری های گروهی از اصحاب و اطرافیان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - و بنیان گذاری رأی و اجتهاد در برابر نصّ، انگیزه هایی است که به استناد شواهد و مدارک تاریخی، زمینه ساز ممانعت خلفاء با کتابت و تدوین حدیث شده است.

اینک به اختصار به بررسی این انگیزه ها می پردازیم:
 1. جلوگیری از انتشار فضائل اهل بیت علیهم السلام، به ویژه علی- علیه السلام - مطالعه تاریخ اسلام به خوبی نشان می دهد که پیامبر اسلام- صلی الله علیه و آله و سلم - در سرتاسر بیست و سه سال بعثت خود بارها بر فضیلت و جایگاه اهل بیت علیهم السلام، به ویژه خلافت و جانشینی علی- علیه السلام - پای فشرد. در نخستین اقدام آشکارِ پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - که پس از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین[4] و خویشان نزدیکت را هشدار ده. انجام گرفت و به دعوت از چهل تن از نزدیکان و اطرافیان انجامید، آن حضرت به صراحت علی- علیه السلام - را ـ که در آن روز تنها پانزده سال داشت ـ به عنوان برادر، وصیّ و جانشین خود معرفی کرد. اقدامی که باعث استهزاء قریش نسبت به ابوطالب شد[5]. و در آخرین اقدام رسمی و علنی در حجة الوداع آشکارا علی- علیه السلام - را به عنوان ولیّ و صاحب اختیار مؤمنان معرفی کرد و از همة مسلمانان خواست تا با او پیمان ولایت ببندند[6]. و در آستانه رحلت نیز از حاضران خواست تا به او کاغذ و قلم بدهند تا مطلبی را برای آنان بنگارد که مانع ضلالت مسلمانان تا قیامت شود، که به اذعان بسیاری از محققان، مقصود آن حضرت تصریح بر خلافت و جانشینی حضرت امیر- علیه السلام - بوده است[7]. فداکاری، خلوص، عبادت، ایثار و.... حضرت امیر در این دوران چنان زبانزد عام و خاص و ستودنی بود که بارها از سوی خداوند با نزول آیات قرآن، یا از زبان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مورد تمجید و ستایش قرار گرفت[8]. فداکاری و از جان گذشتگی علی- علیه السلام - در جنگ بدر، احد، خندق، خیبر و....

صدور عباراتی ؛ هم چون لا فتی الا علیّ لا سیف الا ذوالفقار، ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین از نمونه های آن است[9]. مقام و منزلت امام- علیه السلام - برای تمام اصحاب امری شناخته شده بود، به گونه ای که همگان ایشان را محور حق گرایی می دانستند و به استناد گفتار پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - که فرمود: لا یبغضک الا منافق و لا یحبک الا مؤمن ؛ تو را جز منافق دشمن نمی دارد و جز مؤمن دوست نمی دارد[10]. بر اساس دوستی و دشمنی با علی- علیه السلام - منافقان را از مؤمنان تمییز می دادند[11]. گذشته از تجلیل و ستایش از علی- علیه السلام - که از سوی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به صورت آشکار انجام می گرفت، گاه این امر به صورت نهانی و در حضور یک یا چند تن از اصحاب اتفاق می افتاد. در چنین مواردی، گفتارِ پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از حوادثِ پس از رحلت خود پرده بر می داشت و به منزله هشداری بود بر ضرورت همراهی با علی- علیه السلام - یا خطر مخالفت با او، گفتار پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - خطاب به همسرش عائشه: چنان نباش که سگان حوأب بر تو پارس کنند. که با عبور عائشه از منطقه حوأب در جنگ جمل خود نمایی کرد[12]. و نیز سخنان هشدارآمیز حضرت به زبیر ـ که پس از به یاد آوردن این سخنان از سوی علی- علیه السلام - که در مذاکره ای خصوصی، باعث بیداری زبیر و رها کردن جنگ جمل شد ـ[13] از نمونه های آن است. تأکید بر فضایل اهل بیت- علیهم السلام - و امامت ائمه- علیهم السلام - نیز مشهود است. روایات ظهور مهدی - عجل الله تعالی فرجه الشریف - که در آنها بر بسیاری از ویژگی های آن حضرت هماهنگ با روایات جوامع شیعی تأکید شده و از نگاه قریب به اتفاق محققان اهل سنت جزء روایات متواتر است، و روایت: مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق ؛ مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس از آن کناره گرفت غرق شد[14]. از نمونه های این دست از اخبار نقل شده از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - درباره فضائل اهل بیت- علیهم السلام - است. از سوی دیگر، چنین تجلیلی برای گروهی از اصحاب و نیز منافقان که فاقد ایمان و تقوا بودند، سخت دشوار می نمود و باعث بر انگیختن حسّ حسادت و احیاناً عداوت آنان به اهل بیت- علیهم السلام - و کانون آن ؛ یعنی علی- علیه السلام - می شد. بدین جهت بارها زمینه های آزار علی- علیه السلام - و فاطمه سلام الله علیها را فراهم ساختند. گران آمدن نشر فضایل علی- علیه السلام - برای جمعی از اصحاب از نگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، پنهان نبوده است، بهترین شاهد مدّعا اشاره خداوند در آیه ابلاغ است، آنجا که می فرماید: یا ایّها الرّسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس انّ الله لا یهدی القوم الکافرین[15]. ای پیامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرسانده ای و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه می دارد، آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی کند. بررسی ابلاغ ولایت علی- علیه السلام - چه خطر و نگرانی را برای پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - داشته که خداوند با اعلام محافظت از ایشان این نگرانی را برطرف می سازد ؟! آیا جز آن است که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از ریشه های تعصّبات جاهلی مردم که هنوز در تاریک خانه دل های آنان جای داشت و از حاکمیت ارزش های غیر الهی در اندیشه آنان نگران بود ؟! باری، پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - می دانست که پذیرش ولایت و وصایت جوانی که تنها سی و سه بهار از عمرش می گذشت و او نیز بسان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از تیره بنی هاشم بوده و در اجرای عدالت و احکام الهی بسیار سخت گیر و جدّی است، برای بسیاری از مردم سنگین و ناگوار است. نگرانی هایی که بعدها به واقعیت پیوست و باعث بیست و پنج سال خانه نشینی آن حضرت شد. این مخالفت ها و حسادت ها تا زمان حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ادامه داشت، اما به هر حال حضور پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مانع از گسترش آن می شد. امّا پس از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - زمینه برای آشکار شدن و عینیت بخشیدن به تمام دغدغه های درونی بسیاری فراهم شد و آنان به آرزوی دیرینه خود که همانا سپردن علی- علیه السلام - به چاه فراموشی و محو او از تاریخ بوده، دست یافتند. امّا اینک که زمام کار را به دست گرفتند و بر سیاست چیره شدند، با فرهنگ و اندیشه مسلمانان که سرتاسر با فضائل علی و اهل بیت- علیهم السلام - عجین شد، چگونه چاره اندیشی کنند. منطقی ترین کاری که هر سیاستمداری در چنین شرائطی انجام می دهد، از بین بردن اسناد مکتوب و جلوگیری از ثبت اسناد جدید و نیز ممانعت از انتشار محتوای اسناد است.

این درست همان کاری است که ابوبکر و عمر انجام دادند و عثمان نیز البته نه از روی درایتِ شخصی اش ـ که فاقد آن بود ـ بلکه با مشورت مشاورانی ؛ هم چون مروان آن را دنبال کرد. باری، مگر نه آن است که ابوبکر و عمر، روایات مکتوب خود و اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را طی دستورالعملی گرد آوری کرده و سوزاندند ؟! آیا آنان از کتابت هر گونه حدیث به استثنای روایات احکام ـ آن هم به صورت محدود ـ جلوگیری نکردند ؟ و آیا آنان با فراخوانی ناقلان حدیث به مدینه و به زندان افکندن گروهی دیگر و مراقبت شدید امنیّتی، از انتشار احادیث جلوگیری نکردند ؟! 
2. محو روایات نکوهش خلفا انگیزه ای که حاکمان را واداشت تا فضائل اهل بیت- علیهم السلام - را پنهان سازند، به صورت کاملاً طبیعی آنان را مجاب ساخت تا روایاتی را که در آنها به نحوی نکوهش آنان و طرفدارانشان انعکاس یافته بود، محو سازند ؛ زیرا سیاست تحکیم دستگاه حکومتی خلفاء زمانی به طور کامل به تحقّق می پیوست که در کنار به فراموشی سپردن فضائل علی و فرزندانش- علیهم السلام - نکوهش مکتب خلفاء نیز به فراموشی سپرده شود.
.
[1] - اضواء علی السنة المحمدیّه، ص 53 ـ 54. [2] - تاریخ الحدیث و مناهج المحدّثین، ص 27. [3] - دراسات فی الحدیث و المحدّثین، ص 23. [4] - سوره شعرا، آیه 214. [5] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: سیره حلبی، ج 1، ص 321 ؛ بحار الانوار، ج 18، ص 163. [6] - بهترین و جامع ترین منبع در بررسی ماجرای غدیر کتاب گران سنگ الغدیر نگاشته علامه نستوه امینی است. [7] - المراجعات، ص 356. [8] - برای آگاهی از این ستایش ها ر. ک: موسوعة الامام علیّ بن ابی طالب، ج 8 فصل های علی از زبان قرآن از زبان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم -و از زبان خود. [9] - درباره شجاعت و از خود گذشتگی آن حضرت در جنگ ها ر. ک: همان، ج 9، ص 421 ـ 439. [10] - الغدیر، ج 3، ص 184 ؛ کنز العمّال، ج 11، ص 622. [11] - قرب الاسناد، ص 26 ؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 129 ؛ المعجم الاوسط، ج 2، ص 328. [12] - شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 310 ؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 181. [13] - شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 233 ؛ امالی شیخ طوسی، ص 137. [14] - قرب الاسناد، ص 8 ؛ خلاصه عبقات الانوار، ج 4، ص 44. [15] - سوره مائده آیه 67.
.
  آنان برای دستیابی به این هدف از دو شیوه بهره جستند: 
1. با ساختن روایات دروغین، شخصیّت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را تا سر حدّ انسان های معمولی و پر لغزش ـ که گاه کارهای ناروایی، هم چون دشنام، ناسزاگویی و لعن اشخاص از آنان سر می زند ـ پایین آوردند، تا کسی به سخنان نکوهش آمیز پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - برای قضاوت منفی درباره شخصیت افراد استناد نکند. 
2. با شیوه مخالفت با نقل، کتابت و تدوین حدیث، خاطره این گونه روایات را از اذهان پاک کردند تا در فرصتی مناسب روایاتی در ستایش آنان بر ساخته شده و در میان مسلمانان منتشر گردد. در راستای شیوه نخست، روایاتی نظیر روایت زیر را از زبان آن حضرت جعل کردند: اللهم انّما انا بشر فایّما رجل من المسلمین سببته او لعنته او جلّدته فاجعلها له زکاة و رحمة ؛ خدایا من بشری بیش نیستم، پس هر یک از مسلمانان را که دشنام دادم، یا لعن کردم یا تازیانه زدم این کیفر را برای او مایه رشد و رحمت قرار ده[1]. طبق این دسته از روایات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - تصریح می کند که من بشری بیش نیستم، اما این جای شگفتی ندارد ؛ زیرا بارها در قرآن بر آن تأکید شده است، با این تفاوت که طبق تصویر قرآنی، او بشری معصوم و پیراسته دامن و پیامبر است، اما طبق این روایات او مرتکب لغزش های شگفت آوری می شود. دیگر آن که لعن و دشنام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، نه تنها باعث هیچ منقصتی برای کسی نمی شود بلکه به عکس پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از خدا می خواهد که باعث قربت و رشد و رحمت او شود ! و البته که دعای پیامبر مستجاب است ! بنابر این، اگر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ابوسفیان و معاویه و برادرش یزید را نفرین کرد[2]، یا وقتی معاویه و عمرو بن عاص را این چنین نفرین کرد:خدایا ! آنها در فتنه به سختی گرفتار کن و در دوزخ به بدترین وضعی نگونسار ساز[3]. یا خاندان بنی امیه را شجره ملعونه مورد اشاره قرآن دانست[4]، یا مروان بن حکم را هنگام ولادت به جای دعا نفرین کرد[5]، همه اینها مایه کمال و رحمت برای آنان باشد ! مخالفت قریش با کتابت حدیث توسط عبدالله بن عمرو بن عاص بهترین گواه مدّعاست. آنان خطاب به او گفتند: آیا هر آنچه از پیامبر می شنوی، می نویسی، و حال آن که پیامبر بشری است که در حال خشنودی و ناخشنودی سخن می گوید[6]. پیداست آنچه مورد نظر قریش بوده احادیث، فضائل و رذائل اشخاص است که از نظر آنها در حال خشنودی یا ناخشنودی شخصی بیان شده و فاقد اعتبار است !! و الا احادیث احکام، یا اخلاق و...

کاری به خشنودی یا نا خشنودی پیامبر نداشته است. یکی از محققان مصری می نویسد: گروه هایی از مردم را پیامبر لعن و کسانی را طرد کرده بود. جلوگیری از نشر احادیث پیامبر، باعث می شد که کم کم چگونگی آنها از یاد برود و داوری پیامبر درباره آنها به فراموشی سپرده شود، و حکومت در بهره گیری آنها، در میان مردم مشکلی نداشته باشد[7]. مخالفت با مصحف حضرت امیر- علیه السلام - را نیز می بایست بر همین اساس ارزیابی کرد ؛ زیرا بر اساس مدارک تاریخی، از جمله ویژگی های مصحف حضرت امیر علیه السلام، گذشته از رعایت ترتیب آیات و سور، ارائة تفسیر و تأویل و اسباب نزول بوده است که بالطبع بسیاری از حقائق تاریخی در لابلای آیاتِ مرتبط ارائه شده بود[8]. 
3. بنیان گذاری رأی و اجتهاد در برابر نصّ برخی از صاحب نظران شیعی، بر این باورند که هدف خلفاء از نقل و کتابت حدیث هموار ساختن زمینه برای رأی گرایی و گریز از روبرو شدن با نصوص دینی بوده است. استاد شهرستانی در این باره چنین آورده است: از بحث های گذشته به این نتیجه می رسیم که عامل حقیقی پنهان در ورای منع حدیث، تنها مخفی کردن فضائل اهل بیت- علیهم السلام - نبوده است، بلکه هدف، آفرینش فضای فقهیِ جدید بوده تا خلیفه از رهگذر آن بتواند خلأ ناتوانی فقهی خود را پر نماید.... مردم می دانستند که مشرّع، خدا و رسول او است. از این رو می خواستند احکام را تنها از کسی فرا گیرند که از خواصِّ پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - بود و از اسرار تنزیل و تأویل قرآن آگاهی کامل داشت. از سوی دیگر قضایایی که خلیفه را ناگزیر به فتوا طبق رأی خود می ساخت، در نصوص روایی نیامده بود و او ناگزیر از اجتهاد بود و دست دیگران را نیز برای اجتهاد باز گذاشت تا او را در اجتهاد و رأی معذور دارند..... بدین ترتیب ممانعت از تدوین حدیث امکان رأی و اجتهاد را برای خلیفه فراهم ساخت[9]. عبدالهادی فضلی بر این باور است که: عامل اساسی در منع تدوین حدیث، که آن را می توان در پرتو بررسی حوادثِ شکل گرفته پس از سقیفه و معتبر شناخته شدن رأی و اجتهاد در برابر نصّ دریافت، از بین بردن نصوص و یا اندک ساختن آن بوده است، به ویژه آن دسته از نصوص که با فضائل اهل بیت مرتبط بود، تا بدین وسیله جریان رأی در برابر نص گرایی تقویت شود و در میدان سیاست به کار آید[10] روی آوری خلفاء، به ویژه خلیفه دوم به رأی و اجتهاد در برابر نصّ از مسلّمات تاریخی است، که مورد پذیرش بسیاری از صاحب نظران اهل سنت قرار گرفته است. دکتر محمد روّاس می نویسد: نخستین استاد مدرسه رأس، عمر بن خطاب است، به ویژه از گسترش دامنه حکومت اسلامی در پی فتوحاتی که در دوران او رخ نمود و او با مسائلی نوین روبرو شد[11]. احمد امین نیز معتقد است: عمر، روشن ترین مصداق به کارگیری رأی و اجتهاد در مسائل و رخدادها است که از وی آراء فراوانی نقل شده است [12]. زیان های ممانعت از نگارش و تدوین حدیث اینک که مشخص شد کار ممانعت از نگارش و تدوین حدیث فاقد انگیزه الهی و تنها با هدف تحکیم پایه های حکومت خلفاء انجام گرفت، مناسب است زیان های آن را مورد بررسی قرار دهیم: 
1. از بین رفتن حلقه اتصال اسناد روایاتجلوگیری از نقل کتابت حدیث طی یک سده بدین معنا است که حلقه اتصال روایات میان تابعان و پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ؛ عملاً از دست رفته است. چه، بیشتر صحابه پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - تا پیش از پایان پذیرفتن سده نخست از دنیا رفتند. به استناد منابع تاریخی آخرین صحابه ای که از دنیا رفت ابوالطفیل عامر بن وائله بود که هشت سال حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را درک کرد و در سال 110 هجری با داشتن 108 سال عمر، چشم از جهان فرو بست[13].
.
 به راستی چند تن از صحابه از چنین عمری طولانی برخوردار بوده اند ؟! گفتار یک شخصیت سیاسی در این زمینه شنیدنی است. معمّر قذافی رئیس جمهور کنونی لیبی می گوید:کتاب مقدّسِ موجود کنونی ـ تورات و انجیل ـ دچار تبدیل و تغییر شده و فاقد صحّت است ؛ زیرا در کتاب مقدس نامی از محمد- صلی الله علیه و آله و سلم - برده نشده، در حالی که به یقین می دانیم نام پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - چنان که در قرآن آمده در تورات و انجیل نیز برده شده است.... پس تورات و انجیل دچار تحریف شده است. می پرسیم چگونه تدوین شده اند ؟ تماماً مثل حدیث شریف. به این معنا که می گوییم: سالیانی پس از عیسی علیه السلام، گروهی از مردم که مسیحیان به آنان فرستادگان می گویند متی، یوحنا، مرقص و پولس آمدند و گفتند: ما انجیلی را که خداوند به عیسی فرستاد از حفظ داریم..... و این امر باعث ظهور چهار انجیل مختلف و متفاوت شد.....

(درباره حدیث نیز) در قرن دوم و پس از سالیان طولانی از رحلت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - گفتند که: احادیث پیامبر را گرد آورده اند و معنای این سخن آن است که مسلمانان پس از گذشت دو سده از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - بنای ثبت احادیث را گذاشتند و پس از دو سده کسی از معاصران پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - زنده نبود تا حدیث صحیح را گرد آورد. وقتی در دوره جمع و تدوین حدیث هیچ یک از صحابه در قید حیات نبودند، چگونه توانستند احادیث صحیح را بنویسند. چنین گرد آوری به معنای تکیه کردن بر شنیده ها و معنعن بودن اسناد است، پس پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از دنیا رفته و کسان پس از او نیز از دنیا رفته اند، آن گاه در هنگام جمع حدیث کسی مدعی می شود که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - چنین فرموده است ؟.... و چنین حدیثی فاقد سند است [14]. می بینید که این چهره سیاسی با تشبیه روایات به کتب مقدس به خاطر تأخیر زمان تدوین از زمان حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - و صحابه و احتمال راهیافت تحریف، تبدیل و خطای حافظه و فقدان اتصال سند، روایات را فاقد اعتبار می داند. ما نمی خواهیم بر گفتار قذافی صحّه بگذاریم و آن را از هر جهت درست قلمداد کنیم، بلکه مقصود آن است که ممانعت از تدوین حدیث طی یک سده و شروع به تدوین پس از دو سده چنین شبهاتی را پیش می آورد. استاد حسینی جلالی ضمن برشمردن تشکیک در سنت نبوی به عنوان یکی از زیان های ممانعت از کتابت حدیث، گفتار برخی از خاورشناسان را در این زمینه آورده است. 
به عنوان نمونه ـ گلدزیهر معتقد است: تمام روایات تدوین، مجعول است و تمام کتاب های تألیف یافته در زمینه گرد آوری احادیث که منسوب به سده نخست است بر ساخته و فاقد اعتبار است[15].

[1] - صحیح مسلم، ج 8، ص 25. [2] - شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 289 ؛ شرح الأخبار، ج 2، ص 147. [3] - مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 421. [4] - و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن سوره اسراء آیه 60. پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - با نزول این آیه و پس از آگاهی از قتل و غارت های بنی امیه، تا پایان عمر هرگز خندان دیده نشد. ر. ک: المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 48. [5] - المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 481. [6] - مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 162 ؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 106. [7] - معالم الفتن، ج 1، ص 332 به نقل از مقاله تدوین حدیث ( 6 ) فصلنامه علوم حدیث س 8، ص 28 ـ 29. [8] - از این مصحف در فصل سوم سخن خواهیم گفت. [9] - منع تدوین الحدیث، ص 357 ـ 359. [10] - دروس فی فقه الامامیّه، ج 1، ص 111. [11] - موسوعة فقه ابراهیم النخعی، ج 1، ص 85 به نقل از مقاله تدوین حدیث ( 7 ) فصلنامه علوم حدیث ش 9، ص 33. [12] - فجر الاسلام، ص 236 ـ 237. [13] - من له روایة فی کتب الستّه، ج 1، ص 527 ؛ تهذیب التهذیب، ج 5، ص 71. [14] - المدخل الی علوم الحدیث، ص 12 ـ 13. [15] - تدوین السنة الشریفه، ص 528 ـ 532.
.
▪️ پیداست اگر از کتابت حدیث جلوگیری نمی شد و حلقه احادیث تا عصر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - اتصال می داشت، رخنه ای برای تشکیک در اعتبار سنت نبوی از سوی مستشرقان، یا امثال معمر قذافی ایجاد نمی شد.
2. رهیافت وضع در روایات پدیده وضع و جعل یکی از تلخ ترین حوادث فرهنگی در تاریخ اسلام است که در حقیقت جنگی بود از دین علیه دین، آنچه جاعلان حدیث بر می ساختند، روایاتی بود که به خاطر انتساب ظاهرشان به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از قداست و اعتبار کاملی برخوردار بودند، با این حال به مثابة تیشه هایی بودند که پیوسته در حال قطع ریشة اسلام تخریب مبانی عقیدتی و اخلاقی اسلام به کار بسته می شدند.

بررسی تاریخ جعل حدیث، حقایق بسیار ناگواری را به دست می دهد، به عنوان مثال در میان عوامل و انگیزه های جعل حدیث از انگیزة الحاد و ستیز عقیدتی با دین نام می برند[1]. و روایاتی را که تنها این گروه با چنین انگیزه ای برساخته اند، حدود چهارده هزار روایت بر شمرده اند[2]. و معروف است که وقتی محمد بن سلیمان زندیق معروف ابن ابی العوجاء را دستگیر و حکم اعدام او را صادر کرد، او چنین اعتراف کرد: به خدا قسم میان شما چهار هزار روایت جعل کرده ام که در میان آنها حلال را حرام و حرام را حلال معرفی کرده ام، و در روز روزه شما را به افطار و در روز افطار شما را به روزه وا داشتم [3]. حال اگر سایر انگیزه ها ؛ هم چون انگیزه های مذهبی، سیاسی، اخلاقی و.... را به این انگیزه، یعنی ستیز دینی بیافزاییم با انبوه زیادی از روایات مجعول برخورد خواهیم کرد[4].

 

از این رو اگر می خوانیم که بخاری از میان ششصد هزار روایت تنها بیش از هفت هزار روایت را برگزید و در صحیح خود گرد آورد و مالک از میان صد هزار روایت تنها سه هزار روایت، ابوداوود از میان پانصد هزار حدیث تنها پنج هزار و دویست روایت، مسلم از میان سیصد هزار تنها هفت هزار و دویست حدیث، و احمد بن حنبل از میان هفتصد و پنجاه هزار روایت، حدود سی هزار حدیث و.... را آورده اند ؛ جای شگفتی نخواهد داشت. با صرف نظر از روایات ضعیف و موضوعی که در این جوامع روایی وجود دارد، و به رغم آن که بسیاری از روایات مجعول از صفحه تاریخ محو شده است، یکی از محققان معاصر اهل سنت در مقدمه کتاب موسوعة الاحادیث و الآثار الضعیفة و الموضوعة هفتاد و هشت عنوان کتاب در زمینة تبیین و معرفی روایات مجعول معرفی کرده است [5]. همه اینها نشان گر گوشه هایی از گستردگی دامنه پدیده شوم جعل و وضع روایات است. حال باید صادقانه پرسید: اگر خلفاء با نقل و کتابت حدیث مخالفت نمی کردند و این میراث گرانسنگ به صورت اسنادی مکتوب در می آمد، آیا حدیث با چنین گستردگی جعل روبرو می شد ؟ آیا اگر خلفاء، خیرخواه دین و مسلمانان می بودند، نمی بایست در می یافتند که هزاران دشمن خارجی و داخلی، اعمّ از زنادقه و یهود و فرقه سازان و.... در کمین فرصت مناسبی برای تخریب پایه های دین اند ؟ آیا آنان قرآن نخوانده بودند که خداوند در بلند ترین آیه تنها برای جلوگیری از خطا و اشتباه و فراموشی از مسلمانان می خواهد که به هنگام قرض دادن به یکدیگر آن را مکتوب ساخته و حتی به امضای شاهدانی برسانند ؟![6] به عبارت روشن تر حتی اگر خطر جعل جاعلان وجود نداشت، خطر فراموشی و خطا در نقل روایت ـ که طبیعی هر انسانی است ـ نگارش حدیث را ضروری می ساخت. چگونه است که خلفاء برای کتابت قرآن به رغم نگاشته بودن آن در زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به صورت صحف و گردآوری آن به صورت مصحف خود را به زحمت انداختند، تا آنجا که عثمان پس از مشورت با صحابیان مصاحف پراکنده را در آتش سوزاند[7]، با آن که شمار زیادی از مسلمانان حافظ قرآن بودند و احتمال خطا و جعل به خاطر اعجاز ساختاری و نیز تضمین الهی در آن وجود نداشت. امّا درباره حدیث نه تنها به کتابت و تدوین آن تشویقی به عمل نیاوردند، بلکه با شدت و با استفاده از تمام قدرت مانع انتشار و ثبت آن شدند؟! آیا آنان و کسانی که کار خیانت آلودشان را توجیه کرده اند، در پیشگاه تاریخ پاسخی در خور دارند ؟! برخی از محققان منصف اهل سنت خود به این حقیقت اذعان کرده اند که منع تدوین حدیث زمینه ساز راهیافت جعل حدیث شده است. محمد ابوریه در این باره می نویسد: از جمله آثار تأخیر تدوین حدیث تا سال های آغازین سده دوم، گسترش بدون حد و مرز و بدون ضابط باب وضع و گسترش دروغ بود. تا بدانجا که شمار روایات مجعول به هزاران روایت رسید و بسیاری از آنها در میان آثار و نگاشته های مسلمانان در شرق و غرب جهان اسلام راه یافت[8]. البته منع از تدوین حدیث آفت های فراوان دیگری هم دارد از جمله: زمینه اتهام مستشرقین، از حجیت انداختن کلام پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم -، اعتبار بیش از حد به کلام صحابه و تابعین و ... می توان نام برد که در محل خود مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.

[1] - المجروحین، ج 1، ص 62 ؛ کتاب الموضوعات، ج 1، ص 18. [2] - کتاب الموضوعات، ج 1، ص 20. [3] - همان، ص 37 احادیث عائشه، ج 2، ص 327. [4] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: الوضع فی الحدیث، ج 1، ص 265 ـ 280 ؛ اصول الحدیث، ص 132 ـ 133. [5] - موسوعة الاحادیث و الآثار الضعیفة و الموضوعة، ج 1، ص 209 ـ 211. [6] - سوره بقره آیه 282. [7] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: مناهل العرفان، ج 1، ص 260 ؛ التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 338 ـ 354. [8] - اضواء علی السنة المحمدیه، ص 121

 

​​​​​​📌 برشی از کتاب نهایة الحدیث

از تألیفات استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی نسب

۰ نظر ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۰۳:۲۹
شیخ محمد سبحانی

🔻بنیانگذار حکومت اسلامی
.
شواهد و مدارک مسلم تاریخی نشان از آن دارند که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پس از هجرت به مدینه، با دعوت از قبایل اطراف به تسلیم در برابر خداوند و آموزش و ترویج معارف و احکام و مقررات اسلام، به تدریج زمینه تاسیس حکومت اسلامی را فراهم آورد.  
آن بزرگوار، ‌نظام سیاسی مقتدری تاسیس کرد که نه تنها از اعراب قبایل گوناگون انسانهایی والا ساخت، حکومتهای بزرگی چون روم، ایران و مصر را تحت انقیاد خود در آورد. بیش‌ترین مسلمانان و ‌اندیشمندان اسلامی اذعان می‌کنند که زعامت و رهبری امت و حکومت اسلامی از زمان هجرت بر عهده پیامبر عظیم الشان (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بوده است؛ امّا با وجود این در سده اخیر برخی نویسندگان، در این باره دو ادعا مطرح کرده‌اند: ادعای نخست، آن که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تشکیل حکومت نداده است؛ ادعای دوم، آن که ولایت و زعامت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برخاسته از اراده مردم و خواست سیاسی آنان بود، نه برخواسته از وحی و تعالیم اسلام. به دلیل اهمیت این مطالب، در این جا دلایل هر یک از این دو ادعا را به طور جداگانه بر می‌رسیم.
.
- ادعای نخست
.
یکی از نویسندگان اهل سنت برای نفی تاسیس حکومت به دست پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به دو دلیل تمسک جسته است: دلیل اول: قرآن در آیاتی شان پیامبر را فقط ابلاغ کننده وحی و نذیر و بشیر دانسته و اگر پیامبر دارای شان ولایت و حکومت بود، قرآن به آن اشاره می‌کرد.   برخی از آیات از این قرارند: «ان انا الّا نذیرٌ و بشیرٌ، من جز بیم دهنده و بشارتگر نیستم»، «وما علی الرسّول الّا البلاغ المبین، و بر فرستادة (خدا) جز ابلاغ آشکار، ماموریتی نیست»، «انّما انت منذرٌ، (ای پیامبر) تو فقط هشدار دهنده‌ای».
.
- نقد و بررسی
.
در استشهاد به قرآن کریم نمی‌توان صرفاً بر اساس یک یا چند آیه حکمی را استنتاج کرد، همه آشنایان با قرآن و تفسیر آن به خوبی می‌دانند که قرآن کریم دارای آیات محکم و متشابه، «منه آیات محکمات هن ‌ام الکتاب و اُخر متشابهات»،‌قسمتی از آن، آیات «محکم» (صریح و روشن) است، که اساس این کتاب می‌باشد، (و هر گونه پیچیدگی در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، بر طرف می‌گردد). و قسمتی از آن، «متشابه» است (آیاتی که به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن می‌رود، ولی با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها آشکار می‌گردد)»، ناسخ و منسوخ، «ما ننسخ من آیة او ننسها نات به خیر منها او مثلها،هیچ حکمی ‌را نسخ نمی‌کنیم، و یا نسخ آن را به تاخیر نمی‌اندازیم، مگر اینکه بهتر از آن، یا همانند آن را، جانشین آن میسازیم»، عام و خاص، و مطلق و مقید است. وظیفه مفسر در مقام برداشت و استنتاج یک حکم از قرآن، آن است که اولاً، مضامین، اصول و روح کلی حاکم بر سراسر قرآن را در نظر گیرد، ثانیاً، آیات را با توجه به آیات دیگر تفسیر کند، ثالثاً، به شان نزول آیات توجه کافی داشته. و به خوبی دریابد که آیات در مقام بیانِ چه مطلبی هستند. 
.
- رد ادعای اول
.
متاسفانه در استشهاد نویسنده محترم به قرآن، در دلیل اول، هیچ یک از این نکات رعایت نشده است، زیرا اولاً توجه به مضامین، اصول و روح کلی حاکم بر قرآن به روشنی گویای آن است که اسلام در مقام دینی جامع و کامل، انواع معارف و احکام فردی و اجتماعی را در بردارد، و پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که بنیانگذار این مکتب است باید مجری این قوانین و احکام بوده، زمینه اجرای آن را در مقام یک رسالت الهی فراهم سازد. پس چنین نیست که آن بزرگوار غیر از شان ابلاغ وحی و تبشیر و انذار شان دیگری نداشته باشد؛ ثانیاً، بسیاری از آیات قرآن بیانگر شؤون گوناگونی برای آن حضرت‌اند، از جمله‌، اسوه بودن «لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوة حسنة، قطعاً برای شما در (اقتدا به) رسول خدا سرمشقی نیکو وجود دارد»، حاکم و قاضی بودن: «حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم، مگر آن که تو را درباره آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند»، هم چنین: «و ما کان لمؤمنٍ و لا مؤمنةٍ اذا قضی الله و رسولهُ امراً ان یکون لهم الخیرةُ من امرهم، وهیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستاده‌اش به کاری فرمان دهند برای آنان در کارشان اختیاری باشد»، مبیّن آیات قرآن بودن، «و انزلنا الیک الذّکر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم، و این قرآن را به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی».ثالثاً، مراد نویسنده از استشهاد به این آیات رفع و دفع یک توهم است، یعنی مبادا تصور شود که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای هدایت مردم غیر از ابلاغ و راهنمایی و بیان واقعیات، وظیفه داشته است که آنان را با زور و اجبار مسلمان کند.

این آیات وظیفه پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در مقام هدایت مردم، فقط راهنمایی و ابلاغ و تبیین می‌دانند، نه استفاده از زور و اجبار. بنابراین، از اساس، آیات مذکور در مقام نفی شؤون دیگر برای حضرت نیست. 
.
- ادعای دوم
.
دلیل دوم این که، در زمان زعامت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حتی حداقل نهادها و سازمانهای لازم برای تشکیل یک حکومت وجود نداشت، پس می‌توان دریافت که حکومتی در کار نبوده است. 
.
- نقد و بررسی
.
بر اساس شواهد قطعی تاریخی، ‌مردم شبه جزیره عربستان، پیش از ظهور اسلام، در قبائل کوچک و بزرگ زندگی می‌کردند و قوانین و آداب و رسوم نظام قبیله بر آنان حاکم بود و هیچ گونه حکومت و دولت سیاسیی به هنگام بعثت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در شبه جزیره عربستان وجود نداشت.  امّا با ظهور اسلام و اقدامات اساسی و تغییرات بنیادینی که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، به تدریج در فرهنگ، اخلاق، آداب و رسوم و مناسبات و روابط اجتماعی درون و میان قبیله‌ای به وجود آورد، اساس یک حکومت مقتدر، و البته متناسب با شرایط آن روزگار را پی‌ریزی کردند. 
.
- رد ادعای دوم
.
از جمله این اقدامات می‌توان موارد ذیل را برشمرد:
۱.ایجاد وحدت و یک پارچگی عقیدتی و سیاسی میان قبایل پراکنده که بهترین جلوه‌های آن در اتحاد قبایل مسلمان در جنگ و صلح با قبایل غیر مسلمان نمایان است.
.
۲.مرکزیت بخشیدن به مدینه و اعزام مبلغان، حکام، والیان و نمایندگان به مناطق گوناگون نظیر نجران، هَمْدان، صنعا، مارب، الخبد.
.
۳.ارسال نامه‌ها، دستور العمل‌ها، و توصیه‌های گوناگون درباره مسائل اجتماعی، فرهنگی، ‌اقتصادی و سیاسی
.
۴.اجرا و اقامه حدود و تعزیرات و مجازات‌های الهی درباره خطاکاران محکوم و مستحق مجازات.همه این اقدامات که از وظایف حاکم و حکومت است، بهترین دلایل اثبات این مدعایند که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در صدر اسلام، حکومت اسلامی تاسیس کرده است. 
.
- ادعای سوم 
.
یکی دیگر از نویسندگان عرب در مقام نفی تاسیس حکومت اسلامی به دست پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ادعا می‌کند که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نظام سیاسی و دولت دینی تشکیل نداده است، بلکه تلاش ایشان در نهایت به تاسیس «امت اسلامی» انجامید. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هیچ گاه خود را ملک، رئیس دولت و سلطان نخواند و این مطلب نشان دهنده عدم تشکیل حکومت و دولت در زمان ایشان بود. تشکیلات و نظامات سیاسی پس از ایشان و در زمان حکومت خلفای عباسی به تدریج شکل گرفت و سپس دولت اسلامی تاسیس شد. علاوه بر این مطالب در قرآن از «امت اسلامی» یاد شده است، نه از «دولت اسلامی».  
.
- نقد و بررسی
.
۱. اولاً، باید توجه داشت که گستردگی و پیچیدگی تشکیلات دولت در هر جامعه‌ای متناسب با ویژگی‌های آن جامعه است. جوامع پیچیده و پیشرفته کنونی نیازمند دولتی متناسب با سطح پیچیدگیها و پیشرفتهای امروزند، امّا نباید انتظار داشت که جامعه عصر بعثت نیز دولت و تشکیلات و نهادهای گوناگونی به شکل امروزین می‌داشت، ثانیاً، چنان که گذشت، ادله محکم تاریخی گواه بر اقدامات گوناگون پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای تاسیس حکومت و دولت اسلامی متناسب با آن روزگارند.
۲. این مطلب که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سلطان، رئیس یا ملک خوانده نمی‌شد یا از این عناوین اجتناب می‌ورزید، می‌تواند دلایل گوناگونی داشته باشد.
 از جمله:
الف. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صاحب مقام رسالت بود و به طور رسمی با همان عنوانی که خداوند بر ایشان نهاده بود، رسول الله خوانده می‌شد: «ما کان محمدُ ابا احدٍ من رجالکم و لکن رسول الله، محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولی فرستاده خداوند است». کیست که نداند این عناوین در عین آن که بر شؤون دیگر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز دلالت دارد، بسی ارجمندتر از عناوینی نظیر سلطان و رئیس است.
ب. سلطان و ملک عناوینی برای پادشاهان روم، ایران، و مصر بود و بار ارزشی خاصی داشت. از این رو شاید برای احتراز از پیدایش این تصور اشتباه که حکومت اسلامی نیز نوعی سلطنت است، از این عناوین احتراز می‌شده است.
.
ج. سیره اخلاقی و رفتاری ایشان که نشان از والاترین حد ممکن صمیمیت و سادگی و تواضع دارد، به گونه‌ای بوده است که مردم ایشان را در مواقع عادی به اسم صدا می‌زدند، و گاه در این کار چنان افراط می‌ورزیدند که خداوند آنان را از این کار نهی کرده، به طور تلویحی از آنان خواسته است که ایشان را «رسول الله» بنامند: «لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضاً،خطاب کردن پیامبر را در میان خود مانند خطاب کردن بعضی از خودتان به بعضی (دیگر) قرار مدهید».

 

📌 برشی از کتاب دین سیاسی ، سیاست دینی

از تألیفات استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی نسب

۰ نظر ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۰۳:۱۷
شیخ محمد سبحانی