توحید از عرفانِ وجودی تا کلام فلسفی
📌توحید از عرفان وجودی تا کلام فلسفی
#عارف مسلمان با تفکر در ذات خدا او را به وجود تقلیل داد. ذات خدا همان وجود شد تا بینهایت و نامحدود بودن ذات خداوند به وجود خدا برسد. وجودی که حقیقتی فراتر از سایر اوصاف و مشابه وجود سایر موجودات در نظر گرفته شد. حاصل این تناقضی شد میان وجود مخلوق و وجود خالق که در طول یکدیگر قابل تصور و تحقق نبودند.
عدم محدودیت در وجود ، غیر از بینهایت کمی است. وجود نامحدود هر غیر را از هر جهت نفی میکند تا جایی که فرض وجود محض حتی فرض هر غیر را ناممکن مینماید. نزد عارف ذات الهی وجود بینهایت است و هر چه غیر او موجود فرض شود به وجود است که موجود شده است. در این صورت وجود ذهنی و علم حضوری و #شهود #عقل هم نفی میشود که آغاز #شکاکیت حتی در مدعا اصالت وجود و وحدت وجود است. یعنی با یک تحلیل دقیق عرفان وحدت وجود ، نظامی خود ویرانگر است.
بدتر آن که برخی با مقسم قرار دادن وجود به دنبال اثبات ذات خدا بوسیله عقل میروند. بعد از فرض اصالت و وحدت برای وجود آن را به واجب و ممکن تقسیم میکنند. گذشته از مصادره به مطلوب بودن این مقدمه در اثبات عقلی وجود خداوند پیش از اثبات وجود خارجی برای وجود واجب یا وجود مستقل، اساس تقسیم با تحلیل دقیق ارائه شده در ادامه نفی میشود؛ چرا که وجود مستقل جایی برای وجود رابط باقی نخواهد گذاشت.
از این نقطه دست و پا زدن عارف برای جمع میان وجود خالق و مخلوق آغاز میگردد. در این نقطه عارف از تجلی ذات سخن میگوید تا این تناقض را حل نماید. نظریهای که هیچگاه تصویر قابل فهمی از آن ارائه نشده است. به سادگی میتوان خود تجلیات را نیز مشمول این سؤال کرد که عین ذات هستند یا غیر ذات که اگر عین ذات باشند، توجیهگر غیر نتوانند بود و اگر غیر ذات باشند، حقیقت بسیط و مطلق وجود مخدوش گردد.
از اینجا به صفات خدا میرسیم از جمله وصف وجود و ثبوت که در نظر متکلم عین ذات خداوند و قابل شناخت است. کلامی به امکان شناخت معنی اسما و صفات خداوند باور دارد و در عین حال معتقد است که صفات خدا را باید به گونهای شناخت که از هر محدودیت مبرا باشد. شرطی که شناخت صفات را برای ذهن محدود انسان ناممکن میسازد. برای رفع این تناقض متلکم شناخت اصل یک معنا را از شناخت حدود آن تفکیک مینماید. در صورتی که هیچ معنایی بدون حدود ذهنی قابل تصور نیست.
در اینجا باز پرسش را متوجه اصل معنا میکنیم که عین ذات و غیر قابل شناخت است یا غیر ذات و قابل شناخت است.
متکلم راه فرار دیگر مییابد و رابطه صفات با ذات را این گونه تأویل میکند که صفات کمالی همان وجود یگانه با حیثیتهای مختلف است. ولی هیچگاه توضیح نمیدهد که چگونه تصور ذات خداوند با تصور حیثیات مختلف قابل جمع است.
در واقع هیچ تفاوتی بین این پرسش که رابطه صفات با ذات چیست و این پرسشها که فرق صفات با حیثیات و رابطه حیثیات با ذات چیست ، وجود ندارد و متکلم تنها صورت مسئله را عوض میکند؛ در آخر نیز بجای پذیرش محدودیت ذهن مدعی میشوند که این تناقض گویی ، قابل درک است ، ولی با لفظ و زبان بیان شدنی نیست.
با آنکه سر این مدعیات میان اهل عرفان و کلام نزاع تاریخی وجود دارد ، آنچه بیان شد گفتار دقیقترین عارفان و کلامیان است که ارزش بازگویی و بررسی داشت.
همانطور که شناخت ذات ممکن نیست ، شناخت رابطه ذات با مخلوقات اعم از اشیاء و اوصاف نیز برای ذهن بشر ناممکن است و هر چه بیان شود تنها باید در جهت تنزیه ذات پروردگار باشد.