استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی نسب

نور شریعت ( محلی برای نشر آراء فقهی و اصولی، مباحث درسی و تألیفات علمی)

استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی نسب

نور شریعت ( محلی برای نشر آراء فقهی و اصولی، مباحث درسی و تألیفات علمی)

۷ مطلب با موضوع «تاریخ اسلام» ثبت شده است

 

📌حقوق مخالفان در سیرۀ امیر مومنان (علیه السلام)

هر جا شهری شکل گرفته با کثرت و اختلاف سلیقه‌ها مواجه بوده است. کوفه هم چنین شهری است، شهری متشکل از 360 قبیله که تحت مدیریت حضرت علی ابن ابی طالب(علیه السلام) قرار داشت. کوفه شهر بزرگی بود و در آن گروه‌های بزرگی جمع شده بودند. مردمانی از ایران، حجاز، شامات و قبایلی از مصر در آنجا حضور داشتند. بنابراین کوفه به تعبیر امروز شهری چند ملیتی محسوب می‌شد. 

 

وقتی شهر گسترده است و اختلاف دیدگاه وجود دارد، ممکن است که سه نوع کنش و رفتار در آن شکل بگیرد. یک نوع از این رفتارها از جنس اعراض هستند، یعنی برخی کوشش می‌کنند که خود را از مسائل اجتماعی دور نگاه دارند، مساله‌ای که هم اکنون هم جریان دارد.

 

یک قسمتی از مردم شهر هم اهل اعتراض هستند و نظر و ایده، و طرحی برای اداره زندگی دارند. برای صلح یا امنیت پیشنهاد دارند و این گونه افراد ممکن است در قدرت یا ناراضی از آن باشند. از درون این شهر، گروه‌های کوچکی هم هستند که دست به خشونت می‌زنند یعنی اهل تعرض و خشونت هستند. کوفه زمان امام علی(علیه السلام) هم چنین شهری بود.

 

جنگ صفین هفتاد هزار کشته داشت، یعنی شهر، زخم خورده است، و شهری است که هفتادهزار مرد در آن کشته شده و هر کدام از آنها متوسط سرپرست حدود چهار نفر عائله هستند.

امام علی(علیه السلام) حاکم چنین جامعه ای است که در آن مخالف، معاند و افراد آسیب دیده دارای توقع هستند و چنین شهری باید اداره شود.

 

شاید هر سیاستمداری در آن دوران شرایط ایجاد فضای امنیتی را در پیش می‌گرفت. با این حال، اسناد و روایاتی از امام علی(علیه السلام) وجود دارد که وی سیاست آزاد سازی را به جای امنیتی کردن جامعه دنبال کرد، آن هم در شهری که تازه از جنگ خلاص شده و دشمن هم پشت دروازه‌های شهر قرار داشت.

 

🔹حق شهروند سه نوع است؛

▪️ یک نوع حق کرامت و آزادی یک شهروند است یعنی فرد احساس احترام کند. احترام بدون آزادی معنا ندارد و آزادی هم بدون آزادی عقیده بی‌پایه است و این یک نوع حق شهروندی است و مساوی حقوق بشر هم هست.

▪️ دومین نوع حق شهروندی، حق بهره مندی از ثروت ملی است. در هر جامعه‌ای افراد یک ثروت شخصی دارند اما بخش بزرگی از ثروت برای همگان است، مثل نفت، و معادن. 

▪️ سومین نوع حق برخورداری از منافع شهروندی است، این که آدمی بتواند با دیگران آزادانه رقابت کند در اشتغال و به دست آوردن پست‌های عمومی و پرهیز از بیکاری و فقر. این موارد از حقوق یک شهروند است. آن کسی که مخالف سیاسی حاکم جامعه است، نباید از این سه حق محروم باشد و این کاری است که امام علی علیه السلام نیز انجام داد.

 

امام علی(علیه السلام) در مقابل خوارج، به دفاع از حقوق آن ها پرداخت و ایشان معتقد بود که هر شهروندی حق دارد با سیاست‌های دولت خود مخالفت کند و مخالف حقوقی دارد که باید رعایت شود. تحمل مخالف یکی از ویژگی‌های شاخص امام علی(علیه السلام) به شمار می‌ آمد.

 

در روایتی از امام علی(علیه السلام) آمده است که دولت، دولت است چه مومن و چه کافر. شهروندان حق دارند از خدمات دولت استفاده کنند. امام تأکید داشت که جامعه نیاز به حکومت دارد و این حکومت چه خوب و چه بد باید این کارها را انجام دهد و از آن حیث که دولت است چنین وظیفه‌ای دارد. در مقابل این دیدگاه، برخی نظریه‌پردازان ایرانی معتقدند که حکومت ملک حاکم و شخص است و او به هر کسی خواست امتیاز می‌دهد و از هر کسی هم خواست می‌گیرد. این یکی از مشکلات جدی جامعه‌ی ما هست، اما امام علی(علیه السلام) چنین نمی‌گوید.

 

این امام همام می‌فرماید لازم داریم حکومتی باشد که آنهایی که دین دارند راحت بتوانند به دینداری خود ادامه دهند، غیر مومنان هم بتوانند متاع خود را پیدا کرده و از زندگی بهره ببرند. امام علی(علیه السلام) اضافه می‌کند در چنین حکومتی درآمدهای عمومی باید بتواند جمع آوری و توزیع شود، جلوی مهاجمان به ممکلت سد شود، یعنی نیروی مسلحی درست شود که نیروی مسلح حاکم در مقابل شهروندان نباشد بلکه برای دفاع از جامعه باشد، راه ها امن شود و از آنهایی که حقوق ضعیفان را می‌خورند حقوق ضعیفان پس گرفته شود. این ویژگی‌هایی است که امام در خصوص حکومت مطرح می‌کند و هر کسی که شهروند آن حکومت است این حقوق را دارد اگر چه از میان خوارج باشد.

 

از نظر امام علی(علیه السلام) تا زمانی که شهروند دست به سلاح و هجوم به دیگران نبرده کسی حق ندارد به حقوق وی تعرض کند. وی در هنگام جنگ با خوارج هم سه دستور دارد: نخست آنکه هر گروهی از خوارج هر لحظه که سلاح خود را زمین گذاشت؛ خونش محترم است. دومین دستور، هر گروهی از خوارج که تشکیلاتی ندارد که آنها را دوباره جمع کنند به آنها حمله نکنید، دستور سوم شاهکار است و در آن می فرماید این افراد کافر نیستند و بلکه قرائت متفاوتی از دین دارند و به این طریق آن حضرت از همین جا جلوی مکانیزم تکفیر را گرفتند. 

 

📌برشی از مباحث استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی طباطبائی

#حقوق #سیره

۰ نظر ۲۸ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۰۷
شیخ محمد سبحانی

 

📌توجیه معاویه برای قتل عمار یاسر صحابه پیامبر :
آن کس که عمار را به صفین آورده بود، او را کشت.
#تاریخ_اسلام  #فریب  #مغالطه

عمرو بن عاص به معاویه گفت: ای معاویه! آیا نشنیدی که عبدالله چه گفت!؟ معاویه گفت: چه گفت؟ عمرو عاص اعتراض پسرش در مورد کشتن عمار در صفین، توسط معاویه، علی رغم خبردادن پیامبر بر کشته شدن عمار توسط گروه ستمگر را برای معاویه تعریف کرد. معاویه در جواب عمرو عاص گفت: تو آدم احمق و بی عقلی هستی! همیشه داری حرف می زنی و در نجاست غرق شدی!! آیا ما او را کشتیم؟ نه، آن کس که عمار را به صفین آورده بود، او را کشت. وقتی معاویه این توجیه را در مورد قتل عمار مطرح کرد؛ تمام لشگریان معاویه از چادرها و خیمه های خود بیرون رفتند و گفتند که عمار را کسی کشت، که او را به این نبرد آورد. ... [ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج7، ص 270]

وقتی عمار بن یاسر کشته شد، عمرو بن حزم به پیش عمرو بن عصا رفت و گفت که عمار کشته شد و پیغمبر هم گفته بود که او را گروه ستمگر خواهند کشت. عمرو بن عاص با حالت نگرانی برگشت تا وارد بر معاویه شد. معاویه به او گفت: چه شده است؟ گفت: عمار کشته شد! معاویه گفت: خوب کشته شد، مگر چه می شود؟ عمرو گفت: من از رسول خدا شنیدم که می گفت: او را گروه ستمگر می کشند! معاویه به او گفت: تو خود را در نجاست آلوده کردی! آیا ما او را کشتیم؟ همانا او را علی و یارانش کشت! آنها عمار را به میدان نبرد آوردند تا در میان نیزه های ما و یا شمشیرهای ما قرار بگیرد و کشته شود! [مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص 199، ح 17813]

عبدالله بن حارث می گوید: همانا عمرو بن عاص به معاویه گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا از پیامبر نشنیدی که موقع ساخت مسجد به عمار گفت: همانا تو خیلی مشتاق جهاد هستی! تو از اهل بهشت هستی و گروه ستمگری تو را خواهند کشت. معاویه گفت: بله شنیدم! عمرو گفت: پس چرا او را کشتی؟ معاویه گفت: به خدا قسم که تو همیشه در نجاست خود غوطه ور بودی! آیا ما او را کشتیم؟ نه، آن کس که عمار را به صفین آورده بود، او را کشت. [المعجم الکبیر، للطبرانی، ج 19، ص330، ح 758 و مسند أبی یعلى، ج13، ص 333، ح 7351]

 

🔷 برشی از مباحث استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی نسب

۰ نظر ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۴۲
شیخ محمد سبحانی

 

📌لعن جبت و طاغوت در قرآن کریم

🔻سورة البقره / 159
.
إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدى‏ مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ (البقرة / 159)
.
کسانى که نشانه‏هاى روشن، و هدایتی را که نازل کردیم ، بعد از آنکه آن را براى مردم در کتاب توضیح داده‏ایم، مخفی مى‏کنند، آنان را خدا لعنت مى‏کند، و لعنت‏کنندگان لعنتشان مى‏کنند. 
(بقره / 159)
.
غاصبین خلافت بعد حضرت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله، امر دین را بدست گرفتند و آنچه را خداوند برای مردم از نشانه‌ها و هدایت بیان فرموده بود ، پوشیده داشتند و مستحق لعن خداوند و لعن هر نفرین کننده دیگری شدند. اگر کسی بگوید غاصبین خلافت دین حق را آشکار کردند و آنچه گفته‌اند همان چیزی است که بر حضرت پیامبر نازل شده همان بهتر که خود را از شیعه نداند؛ زیرا با پیروی از مذهب خلفا نیز به دین صحیح راه خواهد یافت و نیازی به پیروی از اهل‌بیت و منحصر دانستن هدایت در مذهب تشیع نیست.
.
🔻سورة النساء / 93
.
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً (النساء / 93)
.
و هر کس عمداً مؤمنى را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود؛ و خدا بر او خشم مى‏گیرد و لعنتش مى‏کند و عذابى بزرگ برایش آماده ساخته است. ( نساء / 93)
.
به شهادت تاریخ تمامی خلفا و نزدیکان آنها مرتکب قتل افرادی از مؤمنین شده‌اند و طبق آیه مستحق نفرین خداوند متعال و عذاب بزرگی می‌باشند. کسی که جنایات غاصبین خلافت را منکر باشد به جنگ با عقاید شیعه و مسلمات تاریخ رفته که خود اهل‌تسنن نیز به آن اعتراف دارند از جمله جنایات دو خلیفه اول می‌توان به شهادت دختر پیامبر خدا اشاره نمود که مصداق کامل مؤمن است.
.
🔻سورة المائدة / 13
.
فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ (المائدة / 13)
.
پس به [سزاى‏] پیمان شکستنشان لعنتشان کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم. [به طورى که‏] کلمات را از مواضع خود تحریف مى‏کنند، و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند. و تو همواره بر خیانتى از آنان آگاه مى‏شوى، مگر [شمارى‏] اندک از ایشان [که خیانتکار نیستند]. پس، از آنان درگذر و چشم پوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد. (مائده / 13)
.
آیه مکمل : المائدة / 12 :
.
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ میثاقَ بَنی‏ إِسْرائیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقیبا (المائدة / 12)
در حقیقت، خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت. و از آنان دوازده سرکرده برانگیختیم.(مائده / 12)

این آیه شکستن میثاق و پیمان را سبب لعن افرادی از جانب خداوند بیان می‌کند و تبعات این کار را می‌شمارد. از آیه قبل بر می‌آید که میثاق در مورد جانشینان بکار رفته است. 
اگر کسی معتقد باشد خلفای غاصب پیمان خدا بر ولایت اهل‌بیت پیامبر را نقض نکرده‌اند یا اهل‌بیت چنین حقی نداشته‌اند، نباید بر شیعه نامیدن خود اصراری داشته باشد.
.
سورة التوبة / 68 
.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها هِیَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ (التوبة / 68)
خدا به مردان و زنانِ دو چهره و کافران، آتش جهنّم را وعده داده است. در آن جاودانه‏اند. آن [آتش‏] براى ایشان کافى است، و خدا لعنتشان کرده و براى آنان عذابى پایدار است. (توبه / 68)
 .
آیه مکمل : التوبة / 67 :
.
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ (التوبة / 67)
مردان و زنان دو چهره، [همانند] یکدیگرند. به کار ناپسند وامى‏دارند و از کار پسندیده باز مى‏دارند (توبه / 67)

خلفای غاصب و یاران آنها همگی از کسانی بودند که امر به ولایت افراد ناشایست می‌کردند و از ولایت اهل‌بیت معصومین باز می‌داشتند. این بدترین نوع امر به منکر و نهی از معروف است. این افراد ایمانی ندارند و نمی‌توانند وراد بهشت شوند.
اگر کسی معتقد است دشمنان اهل‌بیت از مؤمنان می‌باشند و مخالفت با دستور پیامبر در مورد جانشینی نشانه نفاق آنها نیست ، باید از جمع شیعیان خارج شوند؛ زیرا پذیرفته در صورت مخالفت با امر خدا در مورد وصی بر حق نیز فرد می‌تواند مؤمن و بهشتی باشد.

علاوه بر این کسی که امر آنها به ولایت خودشان را امر به معروف و نهی از ولایت اهل‌بیت را نهی از منکر تصور کند به قطع از شیعه نیست. نه ولایت آنها معروف است و نه ولایت امامان معصوم ما منکر می‌باشد.
.
🔻سورة الهود / 18
.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى‏ رَبِّهِمْ وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمینَ (الهود / 18)
.
و چه کسى ستمکارتر از آن کس است که بر خدا دروغ بندد؟ آنان بر پروردگارشان عرضه مى‏شوند، و گواهان خواهند گفت: «اینان بودند که بر پروردگارشان دروغ بستند. هان! لعنت خدا بر ستمگران باد.» (هود / 18)

غاصبین خلافت در دو مورد به خداوند دروغ بسته‌اند اول آنکه ادعای خلافت برای خود کرده‌اند و این را از جانب پروردگار مجاز شمردند و دوم آنکه وصایت اهل‌بیت را که از جانب خداوند مشخص شده بود انکار کردند. این به قطع ظلمی بزرگ نسبت به دین خدا ، پیامبر و اوصیاء پیامبر بوده است.
اگر کسی آنان را در مورد خلافت از دروغگویان نداند یا آنکه ولایت را امری خطیر و از جانب پروردگار نداند ، درست آن است که مذهب تسنن اختیار نماید.
.
🔻سورة القصص / 41 و 42
.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فی‏ هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحینَ (القصص / 42)
.
و آنان را پیشوایانى که به سوى آتش مى‏خوانند گردانیدیم، و روز رستاخیز یارى نخواهند شد.(41) و در این دنیا لعنتى بدرقه آنان کردیم و روز قیامت [نیز] ایشان از [جمله‏] زشت‏رویانند. (قصص/42)

پیشوایانی که به سوی آتش می‌خوانند لعن خداوند با نام آنها همراه است. خلفای غاصب نیز مصداق بارز پیشوایان انحراف و گمراهی هستند و لعن فرستادن بعد شنیدن نام آنها واجب می‌باشد. 
کسی که آنها را رهبران آتش نداند ناچار معتقد است آنها پیروان خود را به سوی بهشت و سعادت اخروی هدایت می‌کنند. این بدان معناست که با پیروی از آنها و کنار نهادن اهل‌بیت نیز می‌توان به سعادت رسید و نیازی به شیعه ماندن نیست.
.
🔻سورة الأحزاب / 57
.
إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً (الأحزاب / 57)
.
بى‏گمان، کسانى که خدا و پیامبر او را آزار مى‏رسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفّت‏آور آماده ساخته است.(احزاب / 57 )

خلفای جور و یارانشان با عصیان امر خدا و رسولش در مورد جانشینی اهل‌بیت باعث آزار خدا و رسول شدند و این علاوه بر آزارهای مختلفی است که از جانب آنها به پیامبر می‌رسید و در تاریخ منعکس شده است. 
کسی که طغیان آنان و ظلمشان به اهل‌بیت را باعث ناراحتی پروردگار نداند یا پیامبر را بعد از شهادت ناظر اعمال امتش نشناسد ، شیعه نیست. مگر می‌شود امر خدا زمین گذارده شود و او یا پیامبر خشنود باشد. اهل‌تسنن قائل به نصب خلیفه از جانب خدا نیستند اما شیعه به نصب امامان دوازدهگانه به امر خدا و توسط پیامبر معتقد است.
.
🔻سورة المحمد / 22 و 23
.
فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ (22) أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ (المحمد / 23)

پس [اى منافقان،] آیا امید بستید که چون سرپرست مردم شدید در [روى‏] زمین فساد کنید و خویشاوندیهاى خود را از هم بگسلید؟ (22) اینان همان کسانند که خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل‏] ایشان را ناشنوا و چشمهایشان را نابینا کرده است. (محمد / 23)

خطاب خداوند با چه کسانی بوده است؟ چه کسانی آرزوی فرمانروایی و فساد آفرینی در سر داشته‌اند؟ خداوند کسی را به سبب آرزوی گناه و ظلم مستحق لعن و عذاب نمی‌شمارد. آیا خلفای غاصب دنبال به چنگ آوردن فرمانروایی نبودند و با جانشینی خود هیچ فسادی نکردند؟!
کسی که بگوید آنها فکری برای غصب خلافت در سر نداشتند یا آنکه خطایی مرتکب نشده‌اند به حقانیت آنان باور پیدا کرده و پیروی آنها را جایز دانسته است. و آنکه تبعیت از خلفای اهل‌تسنن را مشروع بداند دیگر لزومی برای شیعه بودن احساس نخواهد کرد.

🔻سورة الأحزاب / 66 و 67
.
یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُونَ یا لَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ (66) وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ (67) رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبیراً (الأخزاب / 68)
.
روزى که چهره‏هایشان را در آتش زیرورو مى‏کنند، مى‏گویند: «اى کاش ما خدا را فرمان مى‏بردیم و پیامبر را اطاعت مى‏کردیم.»(66) و مى‏گویند: «پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند.»(67) «پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان کن لعنتى بزرگ.» (احزاب / 68)
.
اهل‌تسنن در آخرت افسوس می‌خورند و آرزو می‌کنند: ای کاش خدا و رسولش را اطاعت می‌کردند. آنها عامل بدبختی خود را فرمانبرداری از بزرگان و سروران خویش معرفی می‌کنند. اگر چنین نباشد و اهل‌تسنن در بهشت جا داشته و مطیع پیامبر بوده باشند؛ پس لزومی نیست شیعه بمانیم و اگر جایگاهشان دوزخ بوده و نافرمان باشند، از کسانی خواهند بود که فرمانروایان خود را لعن می‌کنند و خداوند نیز لعن آنها را در کتابش ذکر فرموده و آن را امری گزاف ندانسته است.
.
🔻سورة البقره / 159
.
إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدى‏ مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ (البقرة / 159)
.
کسانى که نشانه‏هاى روشن، و هدایتی را که نازل کردیم ، بعد از آنکه آن را براى مردم در کتاب توضیح داده‏ایم، مخفی مى‏کنند، آنان را خدا لعنت مى‏کند، و لعنت‏کنندگان لعنتشان مى‏کنند. 
(بقره / 159)
.
غاصبین خلافت بعد پیامبر امر دین را بدست گرفتند و آنچه را خداوند برای مردم از نشانه‌ها و هدایت بیان فرموده بود ، پوشیده داشتند و مستحق لعن خداوند و لعن هر نفرین کننده دیگری شدند. اگر کسی بگوید غاصبین خلافت دین حق را آشکار کردند و آنچه گفته‌اند همان چیزی است که بر پیامبر نازل شده همان بهتر که خود را از شیعه نداند؛ زیرا با پیروی از مذهب خلفا نیز به دین صحیح راه خواهد یافت و نیازی به پیروی از اهل‌بیت و منحصر دانستن هدایت در مذهب تشیع نیست.
.
🔻سورة النساء / 93
.
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً (النساء / 93)
.
و هر کس عمداً مؤمنى را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود؛ و خدا بر او خشم مى‏گیرد و لعنتش مى‏کند و عذابى بزرگ برایش آماده ساخته است. ( نساء / 93)
.
به شهادت تاریخ تمامی خلفا و نزدیکان آنها مرتکب قتل افرادی از مؤمنین شده‌اند و طبق آیه مستحق نفرین خداوند متعال و عذاب بزرگی می‌باشند. کسی که جنایات غاصبین خلافت را منکر باشد به جنگ با عقاید شیعه و مسلمات تاریخ رفته که خود اهل‌تسنن نیز به آن اعتراف دارند از جمله جنایات دو خلیفه اول می‌توان به شهادت دختر پیامبر خدا اشاره نمود که مصداق کامل مؤمن است.
.
🔻سورة المائدة / 13
.
فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ (المائدة / 13)

.
پس به [سزاى‏] پیمان شکستنشان لعنتشان کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم. [به طورى که‏] کلمات را از مواضع خود تحریف مى‏کنند، و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند. و تو همواره بر خیانتى از آنان آگاه مى‏شوى، مگر [شمارى‏] اندک از ایشان [که خیانتکار نیستند]. پس، از آنان درگذر و چشم پوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد. (مائده / 13)
.
آیه مکمل : المائدة / 12 :
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ میثاقَ بَنی‏ إِسْرائیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقیبا (المائدة / 12)
در حقیقت، خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت. و از آنان دوازده سرکرده برانگیختیم.(مائده / 12)

این آیه شکستن میثاق و پیمان را سبب لعن افرادی از جانب خداوند بیان می‌کند و تبعات این کار را می‌شمارد. از آیه قبل بر می‌آید که میثاق در مورد جانشینان بکار رفته است. 
اگر کسی معتقد باشد خلفای غاصب پیمان خدا بر ولایت اهل‌بیت پیامبر را نقض نکرده‌اند یا اهل‌بیت چنین حقی نداشته‌اند، نباید بر شیعه نامیدن خود اصراری داشته باشد.
.
🔻سورة التوبة / 68 
.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها هِیَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ (التوبة / 68)
خدا به مردان و زنانِ دو چهره و کافران، آتش جهنّم را وعده داده است. در آن جاودانه‏اند. آن [آتش‏] براى ایشان کافى است، و خدا لعنتشان کرده و براى آنان عذابى پایدار است. (توبه / 68)

آیه مکمل : التوبة / 67 :
.
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ (التوبة / 67)
مردان و زنان دو چهره، [همانند] یکدیگرند. به کار ناپسند وامى‏دارند و از کار پسندیده باز مى‏دارند (توبه / 67)

خلفای غاصب و یاران آنها همگی از کسانی بودند که امر به ولایت افراد ناشایست می‌کردند و از ولایت اهل‌بیت معصومین باز می‌داشتند. این بدترین نوع امر به منکر و نهی از معروف است. این افراد ایمانی ندارند و نمی‌توانند وراد بهشت شوند.
اگر کسی معتقد است دشمنان اهل‌بیت از مؤمنان می‌باشند و مخالفت با دستور پیامبر در مورد جانشینی نشانه نفاق آنها نیست ، باید از جمع شیعیان خارج شوند؛ زیرا پذیرفته در صورت مخالفت با امر خدا در مورد وصی بر حق نیز فرد می‌تواند مؤمن و بهشتی باشد.
علاوه بر این کسی که امر آنها به ولایت خودشان را امر به معروف و نهی از ولایت اهل‌بیت را نهی از منکر تصور کند به قطع از شیعه نیست. نه ولایت آنها معروف است و نه ولایت امامان معصوم ما منکر می‌باشد.
.
🔻سورة الهود / 18
.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى‏ رَبِّهِمْ وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمینَ (الهود / 18)
.
و چه کسى ستمکارتر از آن کس است که بر خدا دروغ بندد؟ آنان بر پروردگارشان عرضه مى‏شوند، و گواهان خواهند گفت: «اینان بودند که بر پروردگارشان دروغ بستند. هان! لعنت خدا بر ستمگران باد.» (هود / 18)

غاصبین خلافت در دو مورد به خداوند دروغ بسته‌اند اول آنکه ادعای خلافت برای خود کرده‌اند و این را از جانب پروردگار مجاز شمردند و دوم آنکه وصایت اهل‌بیت را که از جانب خداوند مشخص شده بود انکار کردند. این به قطع ظلمی بزرگ نسبت به دین خدا ، پیامبر و اوصیاء پیامبر بوده است.
اگر کسی آنان را در مورد خلافت از دروغگویان نداند یا آنکه ولایت را امری خطیر و از جانب پروردگار نداند ، درست آن است که مذهب تسنن اختیار نماید.
.
🔻سورة القصص / 41 و 42
.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فی‏ هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحینَ (القصص / 42)
.
و آنان را پیشوایانى که به سوى آتش مى‏خوانند گردانیدیم، و روز رستاخیز یارى نخواهند شد.(41) و در این دنیا لعنتى بدرقه آنان کردیم و روز قیامت [نیز] ایشان از [جمله‏] زشت‏رویانند. (قصص/42)

پیشوایانی که به سوی آتش می‌خوانند لعن خداوند با نام آنها همراه است. خلفای غاصب نیز مصداق بارز پیشوایان انحراف و گمراهی هستند و لعن فرستادن بعد شنیدن نام آنها واجب می‌باشد. 
کسی که آنها را رهبران آتش نداند ناچار معتقد است آنها پیروان خود را به سوی بهشت و سعادت اخروی هدایت می‌کنند. این بدان معناست که با پیروی از آنها و کنار نهادن اهل‌بیت نیز می‌توان به سعادت رسید و نیازی به شیعه ماندن نیست.
.
🔻سورة الأحزاب / 57
.
إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً (الأحزاب / 57)
.
بى‏گمان، کسانى که خدا و پیامبر او را آزار مى‏رسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفّت‏آور آماده ساخته است.(احزاب / 57 )

خلفای جور و یارانشان با عصیان امر خدا و رسولش در مورد جانشینی اهل‌بیت باعث آزار خدا و رسول شدند و این علاوه بر آزارهای مختلفی است که از جانب آنها به پیامبر می‌رسید و در تاریخ منعکس شده است. 
کسی که طغیان آنان و ظلمشان به اهل‌بیت را باعث ناراحتی پروردگار نداند یا پیامبر را بعد از شهادت ناظر اعمال امتش نشناسد ، شیعه نیست. مگر می‌شود امر خدا زمین گذارده شود و او یا پیامبر خشنود باشد. اهل‌تسنن قائل به نصب خلیفه از جانب خدا نیستند اما شیعه به نصب امامان دوازدهگانه به امر خدا و توسط پیامبر معتقد است.
.
🔻سورة محمد / 22 و 23
.
فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ (22) أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ (المحمد / 23)
.
پس [اى منافقان،] آیا امید بستید که چون سرپرست مردم شدید در [روى‏] زمین فساد کنید و خویشاوندیهاى خود را از هم بگسلید؟ (22) اینان همان کسانند که خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل‏] ایشان را ناشنوا و چشمهایشان را نابینا کرده است. (محمد / 23)

خطاب خداوند با چه کسانی بوده است؟ چه کسانی آرزوی فرمانروایی و فساد آفرینی در سر داشته‌اند؟ خداوند کسی را به سبب آرزوی گناه و ظلم مستحق لعن و عذاب نمی‌شمارد. آیا خلفای غاصب دنبال به چنگ آوردن فرمانروایی نبودند و با جانشینی خود هیچ فسادی نکردند؟!
کسی که بگوید آنها فکری برای غصب خلافت در سر نداشتند یا آنکه خطایی مرتکب نشده‌اند به حقانیت آنان باور پیدا کرده و پیروی آنها را جایز دانسته است. و آنکه تبعیت از خلفای اهل‌تسنن را مشروع بداند دیگر لزومی برای شیعه بودن احساس نخواهد کرد.
.
🔻سورة الفتح / 5 و 6
.
لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظیماً (5) وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً (الفتح / 6)
.
تا مردان و زنانى را که ایمان آورده‏اند در باغهایى که از زیر آن جویبارها روان است، درآوَرَد و در آن جاویدان بدارد، و بدیهایشان را از آنان بزداید؛ و این در پیشگاه خدا کامیابى بزرگى است.(5) و [تا] مردان و زنان نفاق‏پیشه و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد برده‏اند، عذاب کند؛ بَدِ زمانه بر آنان باد. و خدا بر ایشان خشم نموده و لعنتشان کرده و جهنّم را براى آنان آماده گردانیده و [چه‏] بد سرانجامى است!(فتح / 6)

در این آیه مردم به دو دسته تقسیم شده‌اند : 
اول : مؤمنانی که به صورت دائم در بهشت خواهند بود و گناهان ایشان آمرزیده است.
دوم : زنان و مردان منافق یا مشرک که لعن و عذاب خداوند بر آنها خواهد بود. اینها کسانیند که به خداوند بدگمان بوده‌اند.
آیا خلفای غاصب جاودان در بهشت خواهند بود؟! آیا آنها نسبت به امر خداوند مبنی بر ولایت اهل‌بیت پیامبر معتقد بودند و هیچ بدگمانی به خدا و امر او نداشتند؟! 
اگر چنین است و آنها از مؤمنان و بهشتیان هستند، چرا پیروان ایشان اهل بهشت نباشند. در این صورت لزومی نیست اینقدر به مذهب شیعه اصرار کنیم و هدایت را منحصر در آن بدانیم.
.

🔻سورة الأحزاب / 66 و 67
.
یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُونَ یا لَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ (66) وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ (67) رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبیراً (الأخزاب / 68)
.
روزى که چهره‏هایشان را در آتش زیرورو مى‏کنند، مى‏گویند: «اى کاش ما خدا را فرمان مى‏بردیم و پیامبر را اطاعت مى‏کردیم.»(66) و مى‏گویند: «پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند.»(67) «پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان کن لعنتى بزرگ.» (احزاب / 68). 

پ ن:
 اهل‌تسنن در آخرت افسوس می‌خورند و آرزو می‌کنند: ای کاش خدا و رسولش را اطاعت می‌کردند. آنها عامل بدبختی خود را فرمانبرداری از بزرگان و سروران خویش معرفی می‌کنند. اگر چنین نباشد و اهل‌تسنن در بهشت جا داشته و مطیع پیامبر بوده باشند؛ پس لزومی نیست شیعه بمانیم و اگر جایگاهشان دوزخ بوده و نافرمان باشند، از کسانی خواهند بود که فرمانروایان خود را لعن می‌کنند و خداوند نیز لعن آنها را در کتابش ذکر فرموده و آن را امری گزاف ندانسته است.

بدون لکنت می‌گویم منکر لعن ، شیعه نیست !

 

🔹برشی از مباحث اعتقادی استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی نسب


#لعن  #تبری  #قرآن  #تفسیر  #لعن_در_قرآن #لعن_حکم_خدا

۰ نظر ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۲۸
شیخ محمد سبحانی

 

 

📌دو تفسیر از علت پذیرش ولایتعهدی توسط حضرت ثامن الحجج، امام رضا (علیه السلام) 

 

🔹ابتدای امر اینکه حقیر سعی بر این دارم که بدون زیاده گویی و ایضاً متقن سخن بگویم. که در عین سادگی، مباحث مشکله برای عزیزان منکشف شود.

و میگوییم ملاک وحدت، همدلی و اتحاد، فقط و فقط کلام خداوند متعال و حضرات معصومین علیهم‌السلام هستند، و هیچ فردی ولو اعلم علماء حق دخل و تصرف در این موضوع را ندارد.

 آنها می‌گویند با چه کسی و چه اندازه دوستی و محبت داشته باشیم.

هیچ کسی مخالف همبستگی و وحدت ملی نیست،اما علمای شیعه در همه ی این سالها سعی بر این داشتند که علاوه بر تبیین صحیح اعتقادات مذهب حقه تشیع، از انفعال و وا دادگی هم دوری گزینند.

 

تعریف این دوگانگی برای عزیزان خواننده، حتما درک بهتر، و برداشت سهل تر را درباره این موضوع بدنبال خواهد داشت.

این دو نزدیک به همند، اما قوه ی عقلیه،درک این موضوع را داراست.

 

1️⃣ تفسیر بر اساس مذهب حقه تشیع :

حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) با اجبار و اکراه از مدینه هجرت کردند و در پذیرش ولایت عهدی مأمون عباسی مکره و مضطر بودند و تحت اختیار امام این مسأله صورت نگرفت؛ ولی در عین حال امام برای این که حتی با این عنوان اجباری احیانا در مظالم حکومت عباسیان شریک نباشد و مردم هم این مساله را بفهمند، برای پذیرش ولایت عهدی خود شرطی را قرار دادند و آن عدم دخالت در امور اجرایی و مسائل حکومتی بود. ناگفته نماند که پذیرش ولایت عهدی از ناحیه امام رضا (علیه السلام) نیز برکاتی در بر داشت از جمله این که موجب بسط و گسترش معارف اهلبیت (علیهم‌السلام) شده و امتیاز علمی و مراتب معنوی این خاندان بر بسیاری آشکار گشت؛ همچنین به امنیت بیشتر شیعیان و کاهش فشار خلافت اسلامی بر ایشان کمک نمود.

 

2️⃣ تفسیر اسلامی بر اساس گفتمان وحدت اسلامی:

علی بن موسی الرضا(علیه السلام) با وجود ناخوشنودی ابتدایی نسبت به پذیرش ولایتعهدی،در ادامه پذیرش آن را در راستای حفظ نظام اسلامی و یکپارچگی مسلمین می‌دانست. پذیرش این مقام توسط ایشان باعث فروکش کردن قیام‌های تجزیه طلبانه علویان و حسنیان گشت،که می‌رفت تمدن بزرگ اسلامی را نابود نماید. مسلما در نظر علی بن موسی الرضا(علیه السلام) خلافت اسلامی با وجود تمامی انتقادات وارد بر آن تنها حکومت اسلامی در جهان بود و بر اساس نگرش اسلامی نسبت به دیگر حکومت‌های معاصر برتری داشت. تضعیف این نظام با تمامی کاستی‌ها می‌توانست به از بین رفتن اصل اسلام منجر شود؛ در نتیجه حفظ و تقویت آن بر همگان واجب بود.

✔️پ ن:

توضیح بسیار است ، اما این اشاره برای اهل تحقیق کفایت میکند.

گاهی فرق حق و باطل به اندازه ی یک موست، اهل خرد و دانش میدانند حقیقت کجاست.

۰ نظر ۲۲ فروردين ۰۱ ، ۰۲:۴۵
شیخ محمد سبحانی

 

سلام علیکم و رحمةالله

در این باب ، مباحث و وجوه دید، برای بررسی و تحقیق بسیار است.
اما درباره ی نبوت زرتشت، اخبار وارده از حضرات معصومین علیهم السلام ، رأی به نفی نبوت او دارد.
خاصه کتاب شریف جناب شیخ صدوق رحمه الله

( عیون اخبار الرضا سلام الله علیها)


 و کتاب گرانسنگ ابی منصور شیخ طبرسی رحمت الله علیه

(احتجاج)
بیانگر این موضوعند.

📌کلام و فهم حقیر هم بر همینست که ذائقه حدیثی ما، نفی نبوت زرتشت را درست برداشت و بررسی کرده است.

⬅️ و اما توضیح؛

🔹 اول اینکه در احادیث اهل بیت علیهم السلام آمده که زرتشت پیامبر نبود، بلکه مدعی پیامبری بود.
چنانکه حضرت امام صادق(علیه السلام)
درباره،زرتشت فرمودند:«إِنَّ زَرْدُشْتَ أَتَاهُمْ بِزَمْزَمَةٍ وَ ادَّعَى النُّبُوَّةَ فَآمَنَ مِنْهُمْ قَوْمٌ وَ جَحَدَهُ قَوْمٌ فَأَخْرَجُوهُ فَأَکَلَتْهُ السِّبَاعُ فِی بَرِّیَّةٍ مِنَ الْأَرْضِ.»همانا زرتشت،بازمزمه‌ای بسوی قومش رفت وادعای پیامبری کرد.
گروهی به اوایمان آورده وگروهی او راانکارکردند.پس اورا ازقوم بیرون کردند و حیوانات درنده اورا درصحرا کشتند و اینگونه خوراک درندگان شد». 
📚 احمدبن علی الطبرسى،الاحتجاج

🔹درحالیکه،در عقائد شیعه ما معتقدیم،گوشت بدن پیامبران برحیوانات درنده حرام است.
یعنی اگر جسم یک پیامبر رادر جایی رهاکنیم،حیوانات درنده مطلقاً بدن آن پیامبر را نمی‌خورند.

🔹 بحث دوم اینکه حضرت امام رضا (علیه السلام)درگفتگو با موبد بزرگ زرتشتیان درمجلس مأمون، نه تنها پیامبری زرتشت رانپذیرفتند، بلکه روبه موبد فرمودند:
«أَخْبِرْنِی عَنْ زَرْدُشْتَ الَّذِی تَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِیٌّ...به من خبربده از، زرتشت که شما گمان می‌کنید پیامبربوده...»
 امام فرمودند:
شما موبدان زرتشتی،گمان می‌کنید که زرتشت پیامبربوده است.
📚احمدبن علی طبرسى،الاحتجاج،ج‌2،ص 424.

🔹 و بخش بعدی اینکه ، علامه مجلسی هم نبوت زرتشت را انکارکرده و نوشتند که،پیامبر واقعی قوم مجوس،شخص دیگری بود که زرتشت پس ازاو به میان مردم آمد و به دروغ ادعای پیامبری کرد.
📚علامه محمدباقرمجلسی،بیست وپنج رساله فارسى‌

✔️ و غیرهما ، که همین مقدار برای فهم صحیح کفایت میکند .
 

۰ نظر ۰۶ فروردين ۰۱ ، ۱۸:۵۸
شیخ محمد سبحانی

 

📌 دوره ممانعت از تدوین حدیث و داستان آن
ممانعت از نگارش و تدوین حدیث که از دوران خلفاء آغاز و تا دوران حکومت عمر بن عبدالعزیز (سال 99 هجری) ادامه یافت. از مسلّمات تاریخ حدیث است که هیچ پژوهش گری در آن تردید نمی کند. البته بحث از ممانعت از تدوین حدیث تنها به حوزه حدیث اهل تسنن مربوط می شود و حدیث شیعه هیج گاه چنین ممانعتی را نپذیرفته است.
سخن در این است که آیا این ممانعت در زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نیز وجود داشته است ؟ و اگر پاسخ مثبت است چه عوامل و انگیزه هایی در آن نقش داشته است ؟ 
عموم حدیث پژوهان اهل سنت تلاش دارند این ممانعت را تا زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - توسعه دهند و با استناد به روایاتی از آن حضرت به این کار مشروعیت ببخشند. گروهی نیز به رغم پذیرش آغازگری ممانعت از دوران ابوبکر می کوشند آن را کاری از سر خیرخواهی و به سود مصالح اسلام و مسلمانان جلوه دهند، در حالی که واقعیت های تاریخی به خوبی نشان می دهد این کار ناشی از انگیزه های سیاسی بوده و از هر جهت به زیان اسلام تمام شده است. با صرف نظر از روایاتی که مخالفت با نگارش حدیث را به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نسبت می دهد، نخستین نشانة آشکار مخالفت با کتابت حدیث از زبان عمر بن خطاب پدیدار شد. به استناد اسناد تاریخی مورد پذیرش عالمان فریقین، پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - در آستانة رحلت در حالی که بزرگان صحابه و بنی هاشم در خانة ایشان گرد آمده بودند، فرمود: برای من کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. در این هنگام عمر گفت: بر پیامبر درد غلبه کرده است، قرآن نزد ماست و ما را بس است[1]. و بدین ترتیب با بر هم زدن مجلس و با شعار: حسبنا کتاب الله مانع نگارش حدیث از سوی آن حضرت شد. پس از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ابوبکر در نخستین روزهای حکومت خود، احادیث گرد آورده از سخنان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را از بین برد، آنگاه به صورت رسمی از مردم خواست تا احادیث پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را نقل نکنند. عایشه می گوید: پدرم پانصد حدیث از گفتار پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را جمع کرده بود، شبی خوابید، امّا آرام نداشت، من اندوهگین شدم و از ناآرامی اش پرسیدم، چون آفتاب بر آمد، گفت: دخترم احادیثی که نزد تو است بیاور، من احادیث را آوردم، او آتش خواست و آنها را سوزاند[2]. او در اقدامی دیگر خطاب به مردم گفت: شما از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم - سخن ها گزارش می کنید و در آنها اختلاف می کنید، پس از شما اختلافها بیش تر خواهد شد. از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم - چیزی نقل نکنید و اگر کسی از شما سؤال کرد، بگویید: بین ما و شما کتاب الهی است. حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید[3]. بر اساس برخی از گزارش های تاریخی، عمر در آغاز می خواست به گردآوری روایات بپردازد و اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نیز او را به این کار تشویق کردند، امّا به بهانه ای از این کار منصرف شد. عروه چنین نقل کرده است: عمر بن خطاب خواست تا سنن را بنگارد و در این کار با اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مشورت کرد، آنان نیز او را به این کار تشویق کردند. عمر یک ماه در این کار به تأمل گذراند و از خداوند راهنمایی می خواست تا آن که یک روز خداوند عزم او را استوار ساخت و گفت: من می خواستم سنن را بنویسم، امّا به یاد اقوام پیش از شما افتادم که کتابی (درباره سنت پیامبرانشان) فراهم آورده و به آن رو آوردند و کتاب الهی را وا نهادند، سوگند به خدا که من کتاب خدا را هرگز به چیزی نمی آمیزم[4]. بدین ترتیب عمر نه تنها خود به گرد آوری روایات اقدام نکرد، بلکه از هر اقدامی برای کتابت و تدوین حدیث بسان ابوبکر جلوگیری نمود. او وقتی مطلع شد که احادیث، بسیار شده و گروهی به کتابت حدیث روی آورده اند، از آنان خواست تا نگاشته های حدیثی خود را بیاورند و دستور داد آنها را بسوزانند[5]. خطیب بغدادی می نویسد: به عمر بن خطاب گزارش دادند که در میان مردم کتاب ها و حدیث هایی فراهم آمده است. او این امر را ناخوش داشت و گفت: ای مردم به من گزارش رسیده که در میان شما کتاب هایی فراهم آمده است (بدانید که) استوارترین آنها محبوب ترینشان نزد خداوند است. همگان کتاب ها را نزد من آورند تا دربارة آنها اظهار نظر کنم، مردم گمان کردند که او می خواهد در آنها نگریسته و بر اساس معیار، چندگانگی و تعارض آنها را برطرف کند، اما هنگامی که کتاب ها را آوردند، همه را در آتش سوزاند[6]. عمر در این کار چنان مراقبت و پافشاری داشت که گاه بزرگانی از صحابه ؛ هم چون ابن مسعود، ابو درداء و ابو مسعود انصاری را به بهانة فراوانیِ نقل حدیث از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به زندان افکند[7] و برخی دیگر را که در سایر شهرهای اسلامی به نشر

حدیث اشتغال داشتند به مدینه فرا خواند و تا زنده بود اجازة خروج از مدینه را به آنان نداد. عبدالرحمان بن عوف می گوید:

عمر بن خطاب از تمام شهرهای اسلامی عبدالله بن حذیفه، ابودرداء، ابوذر، عقبة بن عامر و گروهی دیگر از اصحاب را فرا خواند و گفت: این احادیث چیست که در میان شهرها می پراکنید ؟ گفتند: آیا ما را از پراکندن حدیث باز می داری ؟ گفت: نه، در پیش من باشید، تا زنده ام از من جدا نشوید، ما بهتر می دانیم چه چیز را از شما فرا گیریم و چه چیز را وا نهیم. بدین سان آنان تا زمانی که عمر زنده بود از وی جدا نشدند[8]. او حتی اگر ناچار می شد، جمعی را به شهری گسیل می داشت تا به شدت آنان را از نقل حدیث باز دارد. قرظة بن کعب چنین نقل کرده است: عمر خواست ما را به سوی عراق روانه کند، خود نیز تا نقطه صرار ما را همراهی کرد. در بین راه از ما سؤال کرد: می دانید چرا شما را مشایعت کردم ؟ گفتیم: برای احترام و تکریم. گفت: علاوه بر این، غرض دیگری دارم و آن این که شما به دیاری می روید که مردمِ آن به قرآن، انس خاصی دارند و همانند زنبوران که در کندوی خویش دائم آواز می خوانند، صدای تلاوت قرآن از خانه های ایشان بلند است. مانع ایشان نشوید. آنها را مشغول حدیث نسازید و روایتِ از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را به حداقل برسانید[9]. در روایت دیگر او گفت: اقلّوا الروایة عن رسول الله الا فیما یعمل به ؛ از پیامبر روایت کم نقل کنید، مگر در روایاتی که مربوط به اعمال است[10]. شدت عمل عمر چنان کار ساز شد که بسیاری از بزرگان صحابه از نقل، یا کتابت حدیث جز در زمان و در مواردی محدود سر باز زدند. گر چه به خاطر برخورداری عثمان از روحیه تسامح و به گواهی برخی اسناد تاریخی می توان پذیرفت که مخالفت با نقل و تدوین حدیث در دوران عثمان با شدت کمتری دنبال شده است، اما به هر حال می بایست اذعان کرد که هم چنان کسی مجاز به گردآوری روایات نبود[11]. چنان که صحابیانی ؛ هم چون ابوذر از بیان و نشر حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ممنوع بوده اند[12].

 

بررسی دلایل ارائه شده برای توجیه ممانعت از تدوین حدیث
1. روایات منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایاتی که در آنها نهی از کتابت، به پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - نسبت داده شده، از سه تن از صحابه به نام های ابوسعید خدری، زید بن ثابت و ابو هریره نقل شده است، که مهم ترین آنها روایات ابوسعید خدری است. چنان که دکتر رفعت فوزی معتقد است: هیچ حدیثی در این باره پیراسته از ضعف نیست، مگر حدیث ابوسعید خدری[13]. دکتر مصطفی اعظمی می نویسد:در ناپسندی نگارش و ضبط حدیث، حدیث صحیحی به جز حدیث ابوسعید خدری وجود ندارد[14]. این حدیث به دو صورت نقل شده است: در یک روایت او گفتاری از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم - را نقل می کند که فرمود: لا تکتبوا عنّی شیئاً الا القرآن و من کتب عنّی شیئاً غیر القرآن فلیمحه ؛ از من چیزی جز قرآن را ننویسید و هر کس از من چیزی جز قرآن نگاشته باشد باید آن را محو کند[15]. در دو روایت دیگر او چنین نقل می کند، که ما از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - اجازة کتابت حدیث خواستیم، امّا آن حضرت اجازه نداد[16]. در روایت زید بن ثابت آمده است، که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به ما فرمان داد تا حدیثی را ننگاریم[17]، یا آن که از نگاشته شدن حدیث نهی کرد[18]. روایات ابوهریره به سه صورت نقل شده است: در روایت نخست چنین آمده است: پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - بر ما در حالتی وارد شد که مشغول نگاشتن احادیث بودیم. 
پیامبر فرمود: آنچه می نگارید چیست ؟ گفتیم: احادیثی است که از شما شنیده ایم. فرمود: آیا کتابی غیر از قرآن را می جویید ؟ امت های پیش از شما گمراه نشدند، مگر بدین خاطر که در کنار کتاب آسمانی شان کتاب دیگر فراهم آوردند. ابوهریره می گوید: پرسیدم: ای رسول خدا آیا از شما حدیث نقل کنیم ؟ حضرت فرمود: باری، از من حدیث کنید و مانعی ندارد. هر کس بر من از روی عمد دروغ ببندد باید برای خود جایگاهی از آتش فراهم آورد[19].
.
[1] - صحیح بخاری، ج 1، ص 54 ؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 16 ؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 355. [2] - تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 5 ؛ تاریخ الاسلام الثقافی و السیاسی، ص 362 ـ 363. [3] - تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 3 ؛ معالم المدرسین، ج 2، ص 44. [4] - تقیید العلم، ص 50. [5] - طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140. [6] - تقیید العلم، ص 52. [7] - تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75 ؛ تدوین السنة الشریفه، ص 436. [8] - تاریخ مدینه دمشق، ج 4، ص 500 ؛ کنز العمال، ج 10، ص 293. [9] - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 12 ؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 102.[10] - تاریخ مدنیة دمشق، ج 67، ص 344 ؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 115. [11] - از او نقل است که گفت: هیچ کس را روا نیست که حدیثی را که به روزگار ابوبکر و عمر نشنیده است، گزارش کند.

الطبقات الکبری، ج 2، ص 336. [12] - همان، برای آگاهی بیشتر از اقدام خلفاء در این زمینه ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 423 ـ 436. [13] - توثیق السنة، ص 46، به نقل از مقاله تدوین حدیث (2) فصلنامه علوم حدیث ش 2، ص 35. [14] - دراسات فی الحدیث النبوی و تاریخ تدوینه، ج 1، ص 80 به نقل از همان. [15] - المستدرک، ج 1، ص 127 ؛ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 12 و 21. برای تفصیل بیشتر ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 288 و 289. [16] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 295. [17] - سنن ابی داود، ج 2، ص 176. [18] - تقیید العلم، ص 35. [19] - همان.  
.
در روایت دوم او مدّعی است که پس از نهی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - روایات نگاشته شده را در یک جا گرد آورده و سوزاندیم[1]. در روایت سوم چنین می خوانیم: به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - گزارش شد، که گروهی از مردم احادیثشان را نگاشته اند. آن حضرت بالای منبر رفته و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: این کتاب هایی که به من گزارش شده می نویسید، چیست ؟ من تنها بشری هستم، هر کس چیزی از این احادیث نزد اوست باید آن را محو کند. ما آن احادیث را گرد آوردیم و گفتیم: ای رسول خدا، آیا از تو حدیث نقل کنیم ؟ فرمود: از من حدیث نقل کنید و مانعی ندارد و هر کس بر من دروغ ببندد، می بایست جایگاهش را از آتش فراهم آورد[2]. بسیاری از عالمان اهل سنت خود به ضعف سندی این روایات اذعان کرده اند. گروهی روایات ابوسعید را موقوف یا مرفوع می دانند و گروهی در وثاقت برخی از راویان آن ؛ هم چون زید بن اسلم، یا فرزند او عبدالرحمان، یا کثیر بن زید تردید روا داشته اند. افزون بر ضعف سندی در دلالت این روایات نیز تشکیک شده است. مثلاً گفته شده که جمله «فابی ان یاذن لی» یا «فابی ان یاذن لنا » شاید ناظر به خصوص ابوسعید خدری، یا خصوص مخاطبان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - بوده است[3]. به علاوه از ظاهر برخی از روایات پیشین چنین بر می آید که مقصود پیامبر، نگاشتن حدیث در کنار قرآن و در یک صفحه است که ممکن است باعث اشتباه قرآن با حدیث گردد[4]. از سوی دیگر در متن برخی از این روایات همچون روایت اول و سوم ابوهریره بر کتابت حدیث از سوی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - تأکید شده است. و نهی آن حضرت ناظر به روایات مجعول است. گذشته از مناقشات سندی و دلالی فوق، توجه به مضامین روایات مورد ادّعا، به ویژه روایت نخست ابوهریره نشان گر آن است که آنها در دفاع از سیاست خلفاء در ممانعت از تدوین حدیث بر ساخته شده اند ؛ زیرا دلایلی که در آنها به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نسبت داده شده، همان دلایل طرح شده از سوی خلفاست. این که امت های گذشته با رویکرد به سایر کتاب ها از کتاب آسمانی خود باز ماندند، عین استدلالی است که از خلیفه دوم نقل شد. و ابراز این نکته که من بشری بیش نیستم، عین توجیهی است که قریش برای جلوگیری از عبدالله بن عمرو بن عاص برای گردآوری روایات ارائه کردند. او می گوید: من هر آنچه را از پیامبر می شنیدم، می نوشتم و با این کار، می خواستم از تباهی آنها جلوگیری کنم. قریش مرا از این کار باز داشتند و گفتند: آیا هر آنچه را از پیامبر می شنوی می نویسی، در حالی که پیامبر بشری است که در حال خشنودی یا ناخشنودی سخن می گوید. من از نوشتن باز ایستادم، و سخن قریشیان را به پیامبر بازگو کردم. پیامبر فرمود: بنویس. به خدا سوگند از این (اشاره به دهان مبارک) به جز حق خارج نمی شود[5]. آیا می توان پذیرفت ادعای بشری بودن پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - که برای بی اعتبار ساختن گفتار ایشان در عتاب، یا ستایش افراد از سوی دشمنان ایشان عنوان شده است، و طبق روایت پیشین از سوی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مردود اعلام شده، از زبان خود آن حضرت برای توجیه مشروعیت اجتناب از نگارش مطرح گردد ؟ ! با صرف نظر از این اشکال ها از نگاه عالمان اهل سنّت بالاخره آیا پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - با کتابت حدیث مخالفت کرده است یا نه ؟ در این صورت پدید آورندگان جوامع روایی و صاحبان صحاح سته بر اساس چه مجوزی اقدام به کتابت و تدوین حدیث کرده اند ؟ ! اگر سند و دلالت این روایات صحیح باشد، پس با انبوهی از روایات و شواهد که دلالت بر جواز کتاب دارد چه باید کرد ؟ به خاطر چنین تعارض شگفت آوری آنان کوشیده اند به شیوه های مختلف تعارض میان روایات نهی و اذن را برطرف کنند. راه حل های ارائه شده برای جمع میان روایات نهی و اذن
 الف. اختصاص روایات اذن به افراد کم حافظه مدافعان این نظریه به دسته ای از روایات استناد می کنند که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - برای افراد کم حافظه اجازه کتابت داده است. به عنوان نمونه ابوهریره نقل می کند: پس از فتح مکه پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - خطبه ای ایراد کرد.

در پایان آن یکی از مسلمانان به نام ابوشاةِ یمنی به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - گفت: این خطبه را برای من بنویسید. پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: آن را برای ابوشاة بنویسید[6]. عبدالله بن حنبل معتقد است: در باب کتابت حدیث، روایتی صحیح تر از این حدیث وارد نشده است[7]. رشید رضا نیز بر این باور است که: صحیح ترین روایتی که در مورد اذن به کتابت حدیث وارد شده، روایت ابوهریره درباره ابوشاة یمنی است که بخاری و مسلم آن را روایت کرده اند[8]. همچنین ابو هریره در روایتی دیگر آورده است: مردی از انصار در محضر رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم - حاضر شد و گفتار آن حضرت را استماع کرد. او به خاطر ضعف حافظه قادر به حفظ آن سخنان نبود. او روزی از ضعف حافظه خود نزد پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - شکایت برد، پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: استعن بیمینک ؛ از دستت یاری بجوی و با دستش به خط اشاره کرد[9]. چنان که مشهود است در هر دو روایت، پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - برای کمک به حافظة ضعیف اشخاص برای ثبت روایات به آنان اجازه کتابت داده است. وقتی روایات نهی را کنار این دست از روایات می گذاریم به این نتیجه می رسیم که روایات نهی عام و روایات اذن خاص است. این استدلال مردود است ؛ زیرا درست است که پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - برای صاحبان حافظه کم کتابت را اجازه داده و به آن فرمان داده است، اما این به معنای انحصار اجازه به چنین اشخاصی نیست، بلکه نشان گر ضرورت بیشتر نگارش نسبت به آنان است. 
در غیر این صورت باید پرسید:
 آیا موافقت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - با کتابت حدیث از سوی عبدالله بن عمرو بن عاص حتی پس از مخالفت قریش به خاطر سوء حافظه او بوده است ؟! آیا پانصد روایتی که بنا به نقل عائشه، ابوبکر در دوران حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نگاشته و سپس سوزانده، به خاطر ضعف حافظه مجاز به نگارش آنها بوده است ؟ آیا گفتار رسول اکرم در آخرین لحظات حیات مبنی بر نگارش حدیثی که مانع گمراهی امت می شود، خطاب به همه اصحاب و یاران نبوده است ؟ آیا می توان همة حاضران در جلسه را که از بزرگان مهاجران و انصار بوده اند، کم حافظه دانست ؟ آیا حضرت امیر- علیه السلام - که بنا به تصریح خود پس از دعای پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از چنان حافظه ای برخوردار شد که حتی یک حرف را پس از شنیدن فراموش نمی کرد[10]، روایات آن حضرت را در قالب صحیفه هایی که بعدها به نام کتاب علی معروف شد، گرد آوری نکرد ؟! 
ب. اختصاص روایات اذن به افراد آشنا به کتابت دکتر عجاج خطیب در تبیین این راه حل چنین آورده است: نهی از کتابت حدیث به صورت عام وارد شد، اما روایات اذن به صورت خاص رسیده است ؛ به این معنا که پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - به کسانی که با خواندن و نوشتن آشنا بوده و بیمی از خطا و اشتباه آنان نمی رفت ؛ هم چون عبدالله بن عمرو بن عاص اجازه کتابت داد، اما نسبت به عموم مردم از کتابت نهی کرد[11]. او معتقد است که سیاست عمومی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نهی از کتابت بوده است، اما درباره اشخاصی که بیم آمیختن قرآن با حدیث درباره آنان نمی رفت، اجازه داده شده است [12]. این نظریه نیز به خاطر اشکال پیش گفته درباره نظریه نخست مردود است. 
از سوی دیگر باید پرسید: 
اگر مقصود از خطا و اشتباه، اشتباه در نقل است، پس می بایست به آنان که بیم اشتباه در آنان وجود داشته اجازه کتابت به طریق اولی صادر شده باشد. به عبارت روشن تر اگر به امثال عبدالله بن عمرو بن عاص به خاطر دور بودن از احتمال خطا و اشتباه اجازه نگارش داده شده باشد، این امر درباره سایر اشخاصی که چنین احتمالی درباره شان داده می شود، ضرورت بیشتری پیدا می کند ؛ زیرا طبیعی است که کتابت بهترین ابزار برای پرهیز از خطا و اشتباه است. و اگر مقصود از اشتباه، احتمال آمیختن حدیث با قرآن است، چنین احتمالی در جایی وجود دارد که قرآن با حدیث در یک جا نگاشته شود و تفاوتی ندارد که نگارنده عبدالله بن عمرو بن عاص باشد، یا شخص دیگر. 
ج. ناسخ بودن روایات نهی بر این اساس نهی از کتابت در پایان حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - صادر شده و ناسخ روایاتِ اذن پیشین است، بنابر این پس از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - کتابت حدیث ممنوع است. 
محمد رشید رضا می نویسد: اگر فرض کنیم که بین روایات اذن و نهی، تعارض وجود دارد، صحیح آن است که یکی از آنها را ناسخ دیگری بدانیم و به دو دلیل می توان روایات نهی را ناسخ روایات اذن دانست:

 1. گروهی اجتناب از کتابت حدیث را به سیره صحابه آن هم پس از وفات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مستند کرده اند.
 2. صحابه به تدوین و انتشار حدیث اقدام نکرده اند و اگر چنین می کردند، نگاشته های حدیثی آنان در اختیار طبقات بعد قرار می گرفت[13].
.
[1] - مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 13. [2] - تققید العلم، ص 35. [3] - برای آگاهی از این نقدها ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 300 ـ 302. [4] - همان، ص 318، به نقل از تیسیر الوصول، ج 3، ص 177. [5] - المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 106. [6] - تدریب الراوی، ج 2، ص 62. [7] - تدوین السنة الشریفه، ص 88. [8] - اضواء علی السنة المحمدیه، ص 48. [9] - سنن ترمذی، ج 4، ص 146 ؛ کنز العمال، ج 10، ص 245. [10] - نهج البلاغه خطبه 22. [11] - السنة قبل التدوین، ص 306. [12] - همان. [13] - به نقل از اضواء علی السنة المحمدیه، ص 49 ـ 48. 
.
 او از بی رغبتی صحابه به نگارش و تدوین حدیث چنین استنتاج می کند که آنان دریافته بودند که نظر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - کتابت و تدوین نبوده است. این نظریه نیز مردود است ؛ زیرا اوّلاً: درخواست پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به کتابت حدیث ـ آن هم در آستانه رحلت که با مخالفت عمر روبرو شد ـ آخرین گفتار از ایشان است که درباره کتابت حدیث صادر شده است. و شماری از محققان اهل سنت تصریح کرده اند که این گفتار و اقدام پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مهم ترین سندی است که گواه بر جواز کتابت است. و پس از این مرحله گفتاری از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - صادر نشد تا ناسخ روایات اذن تلقی گردد. 
ثانیاً: اگر روایات نهی ناسخ باشد، کسانی که از کتابت و تدوین حدیث، یا حتی نقل آن ممانعت به عمل آورده اند، نیازی به تأمّلی یک ماهه و مشورت با اصحاب ـ چنان که از عمر نقل شد ـ یا آوردن بهانه هایی، هم چون اختلاط با قرآن، روی گردانی از قرآن و... نداشته اند. و این استناد برای جلوگیری از اقدامات اشخاصی ؛ هم چون عبدالله بن مسعود به مراتب راحت تر و ساده تر بود. ثالثاً: اگر این مدّعا صحیح باشد، کار تدوین حدیث که از آغاز سده دوم تاکنون دنبال شده، می بایست کاری خلاف شرع و حرام و بدعت تلقی گردد ؛ زیرا همگان اذعان دارد که حلال و حرام پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - تا روز قیامت پا برجاست. و اگر قرار باشد اذن کتابت به دست پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نسخ شده باشد، دیگر جایی برای گشودن این نهی و منع نمی ماند. د. ناسخ بودن روایات اذن دکتر صبحی صالح می نویسد: نهی از کتابت حدیث ناظر به اوائل بعثت آن حضرت است ؛ زیرا پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از آمیختن قرآن با گفتار تفسیری و سیره خود بیم داشت، به ویژه آن هنگام که تمام اینها با قرآن در یک صحیفه نگاشته می شد. از این رو پس از نزول اکثر سوره های قرآن و حفظ آن توسط بسیاری از مسلمانان نگرانی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از آمیختن مرتفع شده وبه نگارش حدیث فرمان داد و فرمود: علم را با نگارش به بند کشید[1]. بر اساس این نظریه دیگر نمی توان برای توجیه ممانعت خلفاء با کتابت و تدوین حدیث به روایات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - استناد کرد. چنان که پیداست هیچ یک از راه حل های گفته شده قانع کننده نیست. 
2. جلوگیری از اختلاف مردم ابوبکر در پاسخ به دختر خود عایشه که پرسید: چرا احادیث پیامبر را می سوزانی، گفت: می ترسم که بمیرم و احادیثی از کسی که بدو اطمینان کرده ام در پیش من باشد و به واقع بدان گونه که نقل کرده نباشد[2]. همو در خطابی دیگر به مردم گفت: در آن چه از پیامبر نقل می کنید اختلاف دارید و مردم پس از شما بیش تر اختلاف خواهند کرد، پس هرگز از رسول خدا حدیث نقل نکنید[3]. به نظر می رسد که این استدلال تنها از زبان ابوبکر شنیده شده و خلفای دیگر، یا صاحب نظران اهل سنت چندان دفاعی از آن ارائه نکرده اند. بدون تردید خود این امر نشان گر ضعف و بی اعتباری چنین استدلالی است ؛
 زیرا اولاً: پذیرش دامنه اختلاف مسلمانان در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، یا یکی دو سالی پس از رحلت ایشان ـ که باعث این حدّ از نگرانی ابوبکر باشد ـ از نگاه عموم دانشوران اهل سنت پذیرفتنی نیست ؛ زیرا آنان همیشه در نگاشته های خود می کوشند وفاق و همگرایی مسلمانان در ایمان و عقیده را تا سال چهلم هجری امری مسلّم قلمداد کنند[4].
 ثانیاً: بر فرض که چنین اختلافی راه یافته و منشأ آن اختلاف در نقل روایات باشد، اما آیا راه مقابله با چنین مشکلی نابود کردن و سوزاندن تمام روایات مکتوب و جلوگیری از کتابت و تدوین حدیث است ؟ از خلیفه اول باید پرسید آیا بالاخره مسلمانان برای پاسخ یابی به بسیاری از پرسش های خود در عرصه دین و شریعت نیازمند سنت هستند، یا نه ؟ و اگر نیاز دارند، آیا می توان با سوزاندن متون مکتوب حدیثی بر نیاز آنها خط بطلان کشید ؟ اگر قرار باشد متون مکتوب

حدیثی به خاطر راهیافت خطا در نقل از اعتبار ساقط شود، آیا در نقل شفاهی سنت که تنها متکی بر حافظه است، چنین خطری مضاعف نمی شود ؟ ! 
ثالثاً: اگر قرار باشد روایات مکتوب در نزدیک ترین دوران به عصر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به خاطر وجود احتمال خطا در نقل، فاقد اعتبار بوده و می بایست نابود شوند، آیا می توان، به اعتبار ده ها نگاشتة روایی که حداقل پس از یک سده از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - فراهم آمده تن داد ؟ ! خطیب بغدادی در توجیه مخالفت شدید عمر با کتابت حدیث می نویسد: ... عمر این کار را به خاطر احتیاط در دین انجام داد ؛ زیرا از آن هراس داشت که مردم به ظاهر احادیث روی آورند و معانی آن را در نیابند... و حدیث وارونه معنا شود... افزون بر آن شدت عمل عمر در برابر نقل حدیث، تلاشی بود برای حفظ حدیث و تهدیدی برای کسانی که از صحابه نیستند و گفتاری جز سنت را وارد سنت می کردند[5]. پیداست آنچه خطیب بغدادی به عنوان دلیل ارائه کرده به جای آن که دلیل بر ممانعت کتابت حدیث باشد، برهان بر ضرورت آن است. 3. بیم آمیختن قرآن با حدیث یکی از مهم ترین و شایع ترین دلیل برای توجیه ممانعت از کتابت و تدوین حدیث، بیم آمیختن قرآن با حدیث است. مدافعان این نظریه می گویند: اگر حدیث نیز بسان قرآن نگاشته می شد، احتمال داشت این کار در یک صفحه، یا صحیفه انجام گیرد و مردم در کنار خواندن قرآن، احادیث مکتوب را نیز می خواندند و کم کم گمان می کردند که این احادیث نیز آیات قرآن است. در روایتی که ابوهریره از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نقل کرده آمده است: امحضوا کتاب الله و اخلصوه ؛ کتاب خدا را یکدست سازید و آن را با چیزی نیامیزید[6]. عمر نیامیختن قرآن با حدیث را یکی از دلایل خود برای ممانعت اعلام کرد و گفت:.... و انی والله لا البس کتاب الله بشیء ابدا! ؛ قسم به خدا من هرگز کتاب الهی را با چیزی نمی آمیزم[7] و ابو سعید خدری طبق روایاتی که به او نسبت داده اند، در پاسخ کسانی که از او خواستند تا حدیثی برای آنان بنویسد، گفت: احادیث را نمی نویسیم و بسان مصاحف قرار نمی دهیم. یا گفت: هرگز احادیث را نمی نویسیم و آن را قرآن قرار نمی دهیم[8]. ابن صلاح معتقد است: نهی از کتابت حدیث به خاطر بیم اختلاط حدیث با قرآن بوده است و وقتی این بیم مرتفع شد، نهی پایان گرفت[9]. خطیب بغدادی در توجیه این نظریه چنین آورده است: پیشنیان به خاطر احتمال آمیختن غیر قرآن با قرآن از کتابت حدیث کراهت داشتند و از این جهت در صدر اسلام از کتابتِ دانش نهی شد، که فقیهان و تمییز دهندگان میان وحی و غیر وحی در آن روزگار اندک بودند ؛ زیرا بیشتر اعراب فاقد فهم دینی بوده و با علمای آگاه نیز همنشینی نداشتند، بنابر این اطمینان نبود که صحیفه ها را به قرآن ملحق ساخته و گفتار غیر قرآنی را کلام خدا قلمداد کنند[10]. سمعانی نیز بر این باور است که: ناخشنودی کتابت احادیث در آغاز به خاطر بیم آمیختگی با قرآن بود، اما وقتی این بیم مرتفع شد، کتابت حدیث جائز شد[11]. در میان حدیث پژوهان معاصر، صبحی صالح نیز بر این نظریه تأکید کرده و می گوید: پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - در آغاز نزول وحی به خاطر بیم اختلاط و اشتباه گفتارها، شرح ها و سیره خود با قرآن، از کتابت حدیث جلوگیری کرد، به ویژه اگر سنت با قرآن در یک صحیفه نگاشته می شد[12].


 این نظریه نیز از جهاتی مخدوش است: 
1. به استثنای روایت نخست که به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - نسبت داده شده است، گفتار عمر، و نیز ظاهر سخن ابوسعید خدری ناظر به دورانی پس از شهادت پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم - است. و این دوران، دورانی است که نگارش قرآن توسط کاتبان وحی پایان گرفته و به اتفاق همگان در مصحف، یا حداقل در صحفی گردآوری شده بود. و بسیاری از مسلمانان به حفظ قرآن توفیق پیدا کرده بودند. با این حال چگونه می توان از بیم آمیختن حدیث با قرآن از کتابت آن جلوگیری کرد ؟! 
2. از ظاهر استدلال ها چنین به نظر می رسد که بیم اختلاط ناشی از دو جهت بوده است: الف. حدیث را در کنار قرآن و در یک صفحه، یا صحیفه می نگاشتند و این امر احتمال اختلاط را تشدید می کرد ؛ 
ب. مسلمانان در آغاز از آگاهی دینی بهره چندانی نداشته و قدرت تمییز میان قرآن و حدیث را نداشتند. حال پرسش این است که آیا همه نویسندگان حدیث، آن را در کنار آیات قرآن می نگاشتند ؟!
 3. اساس این نظریه بر هم سطحی حدیث با قرآن است، به گونه ای که قابل تمایز نبوده و امکان اختلاط میان قرآن و حدیث وجود داشته است. در حالی که مدافعان این نظریه از این امر غفلت کرده اند که طرح این ادّعا به معنای فرو کاستن از اعجاز بیانی قرآن و پذیرش این مدّعاست که گفتار غیر قرآن ـ حتّی اگر حدیث باشد ـ می تواند همپای قرآن باشد.

و این مدّعا از نظر هر محقق باریک اندیشی مردود است. ابوریه در نقد این نظریه آورده است: این توجیه، هیچ دانشور و خردمندی را قانع نمی سازد و هیچ محقّق جست و جوگری آن را نمی پذیرد، مگر آن که احادیث را از نظر بلاغت از جنس قرآن بدانیم و معتقد باشیم، اسلوب حدیث در اعجاز، بسان اسلوب اعجاز گونه قرآن است.
.
[1] - علوم الحدیث و مصطلحه، ص 7 ـ 9. [2] - تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 5. [3] - علوم الحدیث و مصطلحه، ص 39. [4] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: السنة و مکانتها من التشریع الاسلامی، ص 75 ؛ السنة قبل التدوین، ص 187 ـ 189 ؛ الحدیث و المحدثون، ص 480 ؛ لمحات من تاریخ السنة المشرفه، ص 36. برخی از این نویسندگان آغاز اختلاف و فرقه فرقه شدن مسلمانان را سال 35 هجری و پس از کشته شدن عثمان دانسته اند و برخی همزمان با جنگ صفّین و برخی نیز سال 40 هجری پس از شهادت حضرت علی علیه السلام را آغاز پراکندگی مسلمانان دانسته اند. [5] - شرف اصحاب الحدیث، ص 97 ـ 98 به نقل از مقاله تدوین حدیث (5) فصلنامه علوم حدیث ش 6، ص 23. [6]- مسند احمد، ج 3، ص 12 ـ 13. [7] - تقیید العلم، ص 49. [8] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: تدوین السنة الشریفه، ص 317. [9] - مقدمه ابن صلاح، ص 119. [10] - تقیید العلم، ص 57. [11] - ادب الاملاء و الاستملاء، ص 146. [12] - علوم الحدیث و مصطلحه، ص 20. 
.
 مدّعایی که از سوی هیچ کس حتی طرفداران این نظریه مورد پذیرش نخواهد بود ؛ زیرا معنای آن ابطال معجزه قرآن و نابود کردن بنیاد مبانی اعجاز قرآن است[1]. محمود سالم عبیدات پس از ذکر این نکته که بیشتر عالمان، ممانعت از کتابت حدیث را به خاطر بیم آمیختن قرآن با حدیث دانسته اند، می نویسد: این توجیه بعید است ؛ زیرا قرآن کریم معجزه است و عرب را از آغاز نزول نخستین آیه بر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مبهوت فصاحت و بیانش ساخته است[2]. هاشم معروف الحسنی در این باره آورده است: کسانی که می کوشند تا با این توجیه کار عمر را موجّه جلوه دهند، نمی دانند که از سوی دیگر به وی ضربه زده اند ؛ چرا که عمر تا بدین حد کوته نگر و محدود اندیش و نا آگاه از شیوه های بیان و بلاغتِ سخن نبود که عظمت بیان قرآن را نفهمد و چیرگی سخن قرآن بر دل ها را در نیابد[3]. انگیزة ممانعت از کتاب و تدوین حدیث از نگاه حدیث پژوهان شیعی آنچه که از سوی دانشوران اهل سنت برای توجیه ممانعت خلفاء از نقل، کتابت و تدوین حدیث ارائه شد، برای هیچ محقق منصفی قانع کننده نیست. حال جای این پرسش است که به راستی چه انگیزه های واقعی برای این کار وجود داشته است ؟ از نگاه محقّقان شیعه جلوگیری از انتشار فضائل اهل بیت علیهم السلام، سرپوش گذاشتن بر زشت کاری های گروهی از اصحاب و اطرافیان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - و بنیان گذاری رأی و اجتهاد در برابر نصّ، انگیزه هایی است که به استناد شواهد و مدارک تاریخی، زمینه ساز ممانعت خلفاء با کتابت و تدوین حدیث شده است.

اینک به اختصار به بررسی این انگیزه ها می پردازیم:
 1. جلوگیری از انتشار فضائل اهل بیت علیهم السلام، به ویژه علی- علیه السلام - مطالعه تاریخ اسلام به خوبی نشان می دهد که پیامبر اسلام- صلی الله علیه و آله و سلم - در سرتاسر بیست و سه سال بعثت خود بارها بر فضیلت و جایگاه اهل بیت علیهم السلام، به ویژه خلافت و جانشینی علی- علیه السلام - پای فشرد. در نخستین اقدام آشکارِ پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - که پس از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین[4] و خویشان نزدیکت را هشدار ده. انجام گرفت و به دعوت از چهل تن از نزدیکان و اطرافیان انجامید، آن حضرت به صراحت علی- علیه السلام - را ـ که در آن روز تنها پانزده سال داشت ـ به عنوان برادر، وصیّ و جانشین خود معرفی کرد. اقدامی که باعث استهزاء قریش نسبت به ابوطالب شد[5]. و در آخرین اقدام رسمی و علنی در حجة الوداع آشکارا علی- علیه السلام - را به عنوان ولیّ و صاحب اختیار مؤمنان معرفی کرد و از همة مسلمانان خواست تا با او پیمان ولایت ببندند[6]. و در آستانه رحلت نیز از حاضران خواست تا به او کاغذ و قلم بدهند تا مطلبی را برای آنان بنگارد که مانع ضلالت مسلمانان تا قیامت شود، که به اذعان بسیاری از محققان، مقصود آن حضرت تصریح بر خلافت و جانشینی حضرت امیر- علیه السلام - بوده است[7]. فداکاری، خلوص، عبادت، ایثار و.... حضرت امیر در این دوران چنان زبانزد عام و خاص و ستودنی بود که بارها از سوی خداوند با نزول آیات قرآن، یا از زبان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مورد تمجید و ستایش قرار گرفت[8]. فداکاری و از جان گذشتگی علی- علیه السلام - در جنگ بدر، احد، خندق، خیبر و....

صدور عباراتی ؛ هم چون لا فتی الا علیّ لا سیف الا ذوالفقار، ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین از نمونه های آن است[9]. مقام و منزلت امام- علیه السلام - برای تمام اصحاب امری شناخته شده بود، به گونه ای که همگان ایشان را محور حق گرایی می دانستند و به استناد گفتار پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - که فرمود: لا یبغضک الا منافق و لا یحبک الا مؤمن ؛ تو را جز منافق دشمن نمی دارد و جز مؤمن دوست نمی دارد[10]. بر اساس دوستی و دشمنی با علی- علیه السلام - منافقان را از مؤمنان تمییز می دادند[11]. گذشته از تجلیل و ستایش از علی- علیه السلام - که از سوی پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به صورت آشکار انجام می گرفت، گاه این امر به صورت نهانی و در حضور یک یا چند تن از اصحاب اتفاق می افتاد. در چنین مواردی، گفتارِ پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از حوادثِ پس از رحلت خود پرده بر می داشت و به منزله هشداری بود بر ضرورت همراهی با علی- علیه السلام - یا خطر مخالفت با او، گفتار پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - خطاب به همسرش عائشه: چنان نباش که سگان حوأب بر تو پارس کنند. که با عبور عائشه از منطقه حوأب در جنگ جمل خود نمایی کرد[12]. و نیز سخنان هشدارآمیز حضرت به زبیر ـ که پس از به یاد آوردن این سخنان از سوی علی- علیه السلام - که در مذاکره ای خصوصی، باعث بیداری زبیر و رها کردن جنگ جمل شد ـ[13] از نمونه های آن است. تأکید بر فضایل اهل بیت- علیهم السلام - و امامت ائمه- علیهم السلام - نیز مشهود است. روایات ظهور مهدی - عجل الله تعالی فرجه الشریف - که در آنها بر بسیاری از ویژگی های آن حضرت هماهنگ با روایات جوامع شیعی تأکید شده و از نگاه قریب به اتفاق محققان اهل سنت جزء روایات متواتر است، و روایت: مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق ؛ مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس از آن کناره گرفت غرق شد[14]. از نمونه های این دست از اخبار نقل شده از پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - درباره فضائل اهل بیت- علیهم السلام - است. از سوی دیگر، چنین تجلیلی برای گروهی از اصحاب و نیز منافقان که فاقد ایمان و تقوا بودند، سخت دشوار می نمود و باعث بر انگیختن حسّ حسادت و احیاناً عداوت آنان به اهل بیت- علیهم السلام - و کانون آن ؛ یعنی علی- علیه السلام - می شد. بدین جهت بارها زمینه های آزار علی- علیه السلام - و فاطمه سلام الله علیها را فراهم ساختند. گران آمدن نشر فضایل علی- علیه السلام - برای جمعی از اصحاب از نگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، پنهان نبوده است، بهترین شاهد مدّعا اشاره خداوند در آیه ابلاغ است، آنجا که می فرماید: یا ایّها الرّسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس انّ الله لا یهدی القوم الکافرین[15]. ای پیامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرسانده ای و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه می دارد، آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی کند. بررسی ابلاغ ولایت علی- علیه السلام - چه خطر و نگرانی را برای پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - داشته که خداوند با اعلام محافظت از ایشان این نگرانی را برطرف می سازد ؟! آیا جز آن است که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از ریشه های تعصّبات جاهلی مردم که هنوز در تاریک خانه دل های آنان جای داشت و از حاکمیت ارزش های غیر الهی در اندیشه آنان نگران بود ؟! باری، پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - می دانست که پذیرش ولایت و وصایت جوانی که تنها سی و سه بهار از عمرش می گذشت و او نیز بسان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از تیره بنی هاشم بوده و در اجرای عدالت و احکام الهی بسیار سخت گیر و جدّی است، برای بسیاری از مردم سنگین و ناگوار است. نگرانی هایی که بعدها به واقعیت پیوست و باعث بیست و پنج سال خانه نشینی آن حضرت شد. این مخالفت ها و حسادت ها تا زمان حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ادامه داشت، اما به هر حال حضور پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - مانع از گسترش آن می شد. امّا پس از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - زمینه برای آشکار شدن و عینیت بخشیدن به تمام دغدغه های درونی بسیاری فراهم شد و آنان به آرزوی دیرینه خود که همانا سپردن علی- علیه السلام - به چاه فراموشی و محو او از تاریخ بوده، دست یافتند. امّا اینک که زمام کار را به دست گرفتند و بر سیاست چیره شدند، با فرهنگ و اندیشه مسلمانان که سرتاسر با فضائل علی و اهل بیت- علیهم السلام - عجین شد، چگونه چاره اندیشی کنند. منطقی ترین کاری که هر سیاستمداری در چنین شرائطی انجام می دهد، از بین بردن اسناد مکتوب و جلوگیری از ثبت اسناد جدید و نیز ممانعت از انتشار محتوای اسناد است.

این درست همان کاری است که ابوبکر و عمر انجام دادند و عثمان نیز البته نه از روی درایتِ شخصی اش ـ که فاقد آن بود ـ بلکه با مشورت مشاورانی ؛ هم چون مروان آن را دنبال کرد. باری، مگر نه آن است که ابوبکر و عمر، روایات مکتوب خود و اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را طی دستورالعملی گرد آوری کرده و سوزاندند ؟! آیا آنان از کتابت هر گونه حدیث به استثنای روایات احکام ـ آن هم به صورت محدود ـ جلوگیری نکردند ؟ و آیا آنان با فراخوانی ناقلان حدیث به مدینه و به زندان افکندن گروهی دیگر و مراقبت شدید امنیّتی، از انتشار احادیث جلوگیری نکردند ؟! 
2. محو روایات نکوهش خلفا انگیزه ای که حاکمان را واداشت تا فضائل اهل بیت- علیهم السلام - را پنهان سازند، به صورت کاملاً طبیعی آنان را مجاب ساخت تا روایاتی را که در آنها به نحوی نکوهش آنان و طرفدارانشان انعکاس یافته بود، محو سازند ؛ زیرا سیاست تحکیم دستگاه حکومتی خلفاء زمانی به طور کامل به تحقّق می پیوست که در کنار به فراموشی سپردن فضائل علی و فرزندانش- علیهم السلام - نکوهش مکتب خلفاء نیز به فراموشی سپرده شود.
.
[1] - اضواء علی السنة المحمدیّه، ص 53 ـ 54. [2] - تاریخ الحدیث و مناهج المحدّثین، ص 27. [3] - دراسات فی الحدیث و المحدّثین، ص 23. [4] - سوره شعرا، آیه 214. [5] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: سیره حلبی، ج 1، ص 321 ؛ بحار الانوار، ج 18، ص 163. [6] - بهترین و جامع ترین منبع در بررسی ماجرای غدیر کتاب گران سنگ الغدیر نگاشته علامه نستوه امینی است. [7] - المراجعات، ص 356. [8] - برای آگاهی از این ستایش ها ر. ک: موسوعة الامام علیّ بن ابی طالب، ج 8 فصل های علی از زبان قرآن از زبان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم -و از زبان خود. [9] - درباره شجاعت و از خود گذشتگی آن حضرت در جنگ ها ر. ک: همان، ج 9، ص 421 ـ 439. [10] - الغدیر، ج 3، ص 184 ؛ کنز العمّال، ج 11، ص 622. [11] - قرب الاسناد، ص 26 ؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 129 ؛ المعجم الاوسط، ج 2، ص 328. [12] - شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 310 ؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 181. [13] - شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 233 ؛ امالی شیخ طوسی، ص 137. [14] - قرب الاسناد، ص 8 ؛ خلاصه عبقات الانوار، ج 4، ص 44. [15] - سوره مائده آیه 67.
.
  آنان برای دستیابی به این هدف از دو شیوه بهره جستند: 
1. با ساختن روایات دروغین، شخصیّت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را تا سر حدّ انسان های معمولی و پر لغزش ـ که گاه کارهای ناروایی، هم چون دشنام، ناسزاگویی و لعن اشخاص از آنان سر می زند ـ پایین آوردند، تا کسی به سخنان نکوهش آمیز پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - برای قضاوت منفی درباره شخصیت افراد استناد نکند. 
2. با شیوه مخالفت با نقل، کتابت و تدوین حدیث، خاطره این گونه روایات را از اذهان پاک کردند تا در فرصتی مناسب روایاتی در ستایش آنان بر ساخته شده و در میان مسلمانان منتشر گردد. در راستای شیوه نخست، روایاتی نظیر روایت زیر را از زبان آن حضرت جعل کردند: اللهم انّما انا بشر فایّما رجل من المسلمین سببته او لعنته او جلّدته فاجعلها له زکاة و رحمة ؛ خدایا من بشری بیش نیستم، پس هر یک از مسلمانان را که دشنام دادم، یا لعن کردم یا تازیانه زدم این کیفر را برای او مایه رشد و رحمت قرار ده[1]. طبق این دسته از روایات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - تصریح می کند که من بشری بیش نیستم، اما این جای شگفتی ندارد ؛ زیرا بارها در قرآن بر آن تأکید شده است، با این تفاوت که طبق تصویر قرآنی، او بشری معصوم و پیراسته دامن و پیامبر است، اما طبق این روایات او مرتکب لغزش های شگفت آوری می شود. دیگر آن که لعن و دشنام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، نه تنها باعث هیچ منقصتی برای کسی نمی شود بلکه به عکس پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از خدا می خواهد که باعث قربت و رشد و رحمت او شود ! و البته که دعای پیامبر مستجاب است ! بنابر این، اگر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ابوسفیان و معاویه و برادرش یزید را نفرین کرد[2]، یا وقتی معاویه و عمرو بن عاص را این چنین نفرین کرد:خدایا ! آنها در فتنه به سختی گرفتار کن و در دوزخ به بدترین وضعی نگونسار ساز[3]. یا خاندان بنی امیه را شجره ملعونه مورد اشاره قرآن دانست[4]، یا مروان بن حکم را هنگام ولادت به جای دعا نفرین کرد[5]، همه اینها مایه کمال و رحمت برای آنان باشد ! مخالفت قریش با کتابت حدیث توسط عبدالله بن عمرو بن عاص بهترین گواه مدّعاست. آنان خطاب به او گفتند: آیا هر آنچه از پیامبر می شنوی، می نویسی، و حال آن که پیامبر بشری است که در حال خشنودی و ناخشنودی سخن می گوید[6]. پیداست آنچه مورد نظر قریش بوده احادیث، فضائل و رذائل اشخاص است که از نظر آنها در حال خشنودی یا ناخشنودی شخصی بیان شده و فاقد اعتبار است !! و الا احادیث احکام، یا اخلاق و...

کاری به خشنودی یا نا خشنودی پیامبر نداشته است. یکی از محققان مصری می نویسد: گروه هایی از مردم را پیامبر لعن و کسانی را طرد کرده بود. جلوگیری از نشر احادیث پیامبر، باعث می شد که کم کم چگونگی آنها از یاد برود و داوری پیامبر درباره آنها به فراموشی سپرده شود، و حکومت در بهره گیری آنها، در میان مردم مشکلی نداشته باشد[7]. مخالفت با مصحف حضرت امیر- علیه السلام - را نیز می بایست بر همین اساس ارزیابی کرد ؛ زیرا بر اساس مدارک تاریخی، از جمله ویژگی های مصحف حضرت امیر علیه السلام، گذشته از رعایت ترتیب آیات و سور، ارائة تفسیر و تأویل و اسباب نزول بوده است که بالطبع بسیاری از حقائق تاریخی در لابلای آیاتِ مرتبط ارائه شده بود[8]. 
3. بنیان گذاری رأی و اجتهاد در برابر نصّ برخی از صاحب نظران شیعی، بر این باورند که هدف خلفاء از نقل و کتابت حدیث هموار ساختن زمینه برای رأی گرایی و گریز از روبرو شدن با نصوص دینی بوده است. استاد شهرستانی در این باره چنین آورده است: از بحث های گذشته به این نتیجه می رسیم که عامل حقیقی پنهان در ورای منع حدیث، تنها مخفی کردن فضائل اهل بیت- علیهم السلام - نبوده است، بلکه هدف، آفرینش فضای فقهیِ جدید بوده تا خلیفه از رهگذر آن بتواند خلأ ناتوانی فقهی خود را پر نماید.... مردم می دانستند که مشرّع، خدا و رسول او است. از این رو می خواستند احکام را تنها از کسی فرا گیرند که از خواصِّ پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - بود و از اسرار تنزیل و تأویل قرآن آگاهی کامل داشت. از سوی دیگر قضایایی که خلیفه را ناگزیر به فتوا طبق رأی خود می ساخت، در نصوص روایی نیامده بود و او ناگزیر از اجتهاد بود و دست دیگران را نیز برای اجتهاد باز گذاشت تا او را در اجتهاد و رأی معذور دارند..... بدین ترتیب ممانعت از تدوین حدیث امکان رأی و اجتهاد را برای خلیفه فراهم ساخت[9]. عبدالهادی فضلی بر این باور است که: عامل اساسی در منع تدوین حدیث، که آن را می توان در پرتو بررسی حوادثِ شکل گرفته پس از سقیفه و معتبر شناخته شدن رأی و اجتهاد در برابر نصّ دریافت، از بین بردن نصوص و یا اندک ساختن آن بوده است، به ویژه آن دسته از نصوص که با فضائل اهل بیت مرتبط بود، تا بدین وسیله جریان رأی در برابر نص گرایی تقویت شود و در میدان سیاست به کار آید[10] روی آوری خلفاء، به ویژه خلیفه دوم به رأی و اجتهاد در برابر نصّ از مسلّمات تاریخی است، که مورد پذیرش بسیاری از صاحب نظران اهل سنت قرار گرفته است. دکتر محمد روّاس می نویسد: نخستین استاد مدرسه رأس، عمر بن خطاب است، به ویژه از گسترش دامنه حکومت اسلامی در پی فتوحاتی که در دوران او رخ نمود و او با مسائلی نوین روبرو شد[11]. احمد امین نیز معتقد است: عمر، روشن ترین مصداق به کارگیری رأی و اجتهاد در مسائل و رخدادها است که از وی آراء فراوانی نقل شده است [12]. زیان های ممانعت از نگارش و تدوین حدیث اینک که مشخص شد کار ممانعت از نگارش و تدوین حدیث فاقد انگیزه الهی و تنها با هدف تحکیم پایه های حکومت خلفاء انجام گرفت، مناسب است زیان های آن را مورد بررسی قرار دهیم: 
1. از بین رفتن حلقه اتصال اسناد روایاتجلوگیری از نقل کتابت حدیث طی یک سده بدین معنا است که حلقه اتصال روایات میان تابعان و پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - ؛ عملاً از دست رفته است. چه، بیشتر صحابه پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - تا پیش از پایان پذیرفتن سده نخست از دنیا رفتند. به استناد منابع تاریخی آخرین صحابه ای که از دنیا رفت ابوالطفیل عامر بن وائله بود که هشت سال حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - را درک کرد و در سال 110 هجری با داشتن 108 سال عمر، چشم از جهان فرو بست[13].
.
 به راستی چند تن از صحابه از چنین عمری طولانی برخوردار بوده اند ؟! گفتار یک شخصیت سیاسی در این زمینه شنیدنی است. معمّر قذافی رئیس جمهور کنونی لیبی می گوید:کتاب مقدّسِ موجود کنونی ـ تورات و انجیل ـ دچار تبدیل و تغییر شده و فاقد صحّت است ؛ زیرا در کتاب مقدس نامی از محمد- صلی الله علیه و آله و سلم - برده نشده، در حالی که به یقین می دانیم نام پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - چنان که در قرآن آمده در تورات و انجیل نیز برده شده است.... پس تورات و انجیل دچار تحریف شده است. می پرسیم چگونه تدوین شده اند ؟ تماماً مثل حدیث شریف. به این معنا که می گوییم: سالیانی پس از عیسی علیه السلام، گروهی از مردم که مسیحیان به آنان فرستادگان می گویند متی، یوحنا، مرقص و پولس آمدند و گفتند: ما انجیلی را که خداوند به عیسی فرستاد از حفظ داریم..... و این امر باعث ظهور چهار انجیل مختلف و متفاوت شد.....

(درباره حدیث نیز) در قرن دوم و پس از سالیان طولانی از رحلت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - گفتند که: احادیث پیامبر را گرد آورده اند و معنای این سخن آن است که مسلمانان پس از گذشت دو سده از شهادت پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - بنای ثبت احادیث را گذاشتند و پس از دو سده کسی از معاصران پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - زنده نبود تا حدیث صحیح را گرد آورد. وقتی در دوره جمع و تدوین حدیث هیچ یک از صحابه در قید حیات نبودند، چگونه توانستند احادیث صحیح را بنویسند. چنین گرد آوری به معنای تکیه کردن بر شنیده ها و معنعن بودن اسناد است، پس پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از دنیا رفته و کسان پس از او نیز از دنیا رفته اند، آن گاه در هنگام جمع حدیث کسی مدعی می شود که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - چنین فرموده است ؟.... و چنین حدیثی فاقد سند است [14]. می بینید که این چهره سیاسی با تشبیه روایات به کتب مقدس به خاطر تأخیر زمان تدوین از زمان حیات پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - و صحابه و احتمال راهیافت تحریف، تبدیل و خطای حافظه و فقدان اتصال سند، روایات را فاقد اعتبار می داند. ما نمی خواهیم بر گفتار قذافی صحّه بگذاریم و آن را از هر جهت درست قلمداد کنیم، بلکه مقصود آن است که ممانعت از تدوین حدیث طی یک سده و شروع به تدوین پس از دو سده چنین شبهاتی را پیش می آورد. استاد حسینی جلالی ضمن برشمردن تشکیک در سنت نبوی به عنوان یکی از زیان های ممانعت از کتابت حدیث، گفتار برخی از خاورشناسان را در این زمینه آورده است. 
به عنوان نمونه ـ گلدزیهر معتقد است: تمام روایات تدوین، مجعول است و تمام کتاب های تألیف یافته در زمینه گرد آوری احادیث که منسوب به سده نخست است بر ساخته و فاقد اعتبار است[15].

[1] - صحیح مسلم، ج 8، ص 25. [2] - شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 289 ؛ شرح الأخبار، ج 2، ص 147. [3] - مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 421. [4] - و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن سوره اسراء آیه 60. پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - با نزول این آیه و پس از آگاهی از قتل و غارت های بنی امیه، تا پایان عمر هرگز خندان دیده نشد. ر. ک: المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 48. [5] - المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 481. [6] - مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 162 ؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 106. [7] - معالم الفتن، ج 1، ص 332 به نقل از مقاله تدوین حدیث ( 6 ) فصلنامه علوم حدیث س 8، ص 28 ـ 29. [8] - از این مصحف در فصل سوم سخن خواهیم گفت. [9] - منع تدوین الحدیث، ص 357 ـ 359. [10] - دروس فی فقه الامامیّه، ج 1، ص 111. [11] - موسوعة فقه ابراهیم النخعی، ج 1، ص 85 به نقل از مقاله تدوین حدیث ( 7 ) فصلنامه علوم حدیث ش 9، ص 33. [12] - فجر الاسلام، ص 236 ـ 237. [13] - من له روایة فی کتب الستّه، ج 1، ص 527 ؛ تهذیب التهذیب، ج 5، ص 71. [14] - المدخل الی علوم الحدیث، ص 12 ـ 13. [15] - تدوین السنة الشریفه، ص 528 ـ 532.
.
▪️ پیداست اگر از کتابت حدیث جلوگیری نمی شد و حلقه احادیث تا عصر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - اتصال می داشت، رخنه ای برای تشکیک در اعتبار سنت نبوی از سوی مستشرقان، یا امثال معمر قذافی ایجاد نمی شد.
2. رهیافت وضع در روایات پدیده وضع و جعل یکی از تلخ ترین حوادث فرهنگی در تاریخ اسلام است که در حقیقت جنگی بود از دین علیه دین، آنچه جاعلان حدیث بر می ساختند، روایاتی بود که به خاطر انتساب ظاهرشان به پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - از قداست و اعتبار کاملی برخوردار بودند، با این حال به مثابة تیشه هایی بودند که پیوسته در حال قطع ریشة اسلام تخریب مبانی عقیدتی و اخلاقی اسلام به کار بسته می شدند.

بررسی تاریخ جعل حدیث، حقایق بسیار ناگواری را به دست می دهد، به عنوان مثال در میان عوامل و انگیزه های جعل حدیث از انگیزة الحاد و ستیز عقیدتی با دین نام می برند[1]. و روایاتی را که تنها این گروه با چنین انگیزه ای برساخته اند، حدود چهارده هزار روایت بر شمرده اند[2]. و معروف است که وقتی محمد بن سلیمان زندیق معروف ابن ابی العوجاء را دستگیر و حکم اعدام او را صادر کرد، او چنین اعتراف کرد: به خدا قسم میان شما چهار هزار روایت جعل کرده ام که در میان آنها حلال را حرام و حرام را حلال معرفی کرده ام، و در روز روزه شما را به افطار و در روز افطار شما را به روزه وا داشتم [3]. حال اگر سایر انگیزه ها ؛ هم چون انگیزه های مذهبی، سیاسی، اخلاقی و.... را به این انگیزه، یعنی ستیز دینی بیافزاییم با انبوه زیادی از روایات مجعول برخورد خواهیم کرد[4].

 

از این رو اگر می خوانیم که بخاری از میان ششصد هزار روایت تنها بیش از هفت هزار روایت را برگزید و در صحیح خود گرد آورد و مالک از میان صد هزار روایت تنها سه هزار روایت، ابوداوود از میان پانصد هزار حدیث تنها پنج هزار و دویست روایت، مسلم از میان سیصد هزار تنها هفت هزار و دویست حدیث، و احمد بن حنبل از میان هفتصد و پنجاه هزار روایت، حدود سی هزار حدیث و.... را آورده اند ؛ جای شگفتی نخواهد داشت. با صرف نظر از روایات ضعیف و موضوعی که در این جوامع روایی وجود دارد، و به رغم آن که بسیاری از روایات مجعول از صفحه تاریخ محو شده است، یکی از محققان معاصر اهل سنت در مقدمه کتاب موسوعة الاحادیث و الآثار الضعیفة و الموضوعة هفتاد و هشت عنوان کتاب در زمینة تبیین و معرفی روایات مجعول معرفی کرده است [5]. همه اینها نشان گر گوشه هایی از گستردگی دامنه پدیده شوم جعل و وضع روایات است. حال باید صادقانه پرسید: اگر خلفاء با نقل و کتابت حدیث مخالفت نمی کردند و این میراث گرانسنگ به صورت اسنادی مکتوب در می آمد، آیا حدیث با چنین گستردگی جعل روبرو می شد ؟ آیا اگر خلفاء، خیرخواه دین و مسلمانان می بودند، نمی بایست در می یافتند که هزاران دشمن خارجی و داخلی، اعمّ از زنادقه و یهود و فرقه سازان و.... در کمین فرصت مناسبی برای تخریب پایه های دین اند ؟ آیا آنان قرآن نخوانده بودند که خداوند در بلند ترین آیه تنها برای جلوگیری از خطا و اشتباه و فراموشی از مسلمانان می خواهد که به هنگام قرض دادن به یکدیگر آن را مکتوب ساخته و حتی به امضای شاهدانی برسانند ؟![6] به عبارت روشن تر حتی اگر خطر جعل جاعلان وجود نداشت، خطر فراموشی و خطا در نقل روایت ـ که طبیعی هر انسانی است ـ نگارش حدیث را ضروری می ساخت. چگونه است که خلفاء برای کتابت قرآن به رغم نگاشته بودن آن در زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم - به صورت صحف و گردآوری آن به صورت مصحف خود را به زحمت انداختند، تا آنجا که عثمان پس از مشورت با صحابیان مصاحف پراکنده را در آتش سوزاند[7]، با آن که شمار زیادی از مسلمانان حافظ قرآن بودند و احتمال خطا و جعل به خاطر اعجاز ساختاری و نیز تضمین الهی در آن وجود نداشت. امّا درباره حدیث نه تنها به کتابت و تدوین آن تشویقی به عمل نیاوردند، بلکه با شدت و با استفاده از تمام قدرت مانع انتشار و ثبت آن شدند؟! آیا آنان و کسانی که کار خیانت آلودشان را توجیه کرده اند، در پیشگاه تاریخ پاسخی در خور دارند ؟! برخی از محققان منصف اهل سنت خود به این حقیقت اذعان کرده اند که منع تدوین حدیث زمینه ساز راهیافت جعل حدیث شده است. محمد ابوریه در این باره می نویسد: از جمله آثار تأخیر تدوین حدیث تا سال های آغازین سده دوم، گسترش بدون حد و مرز و بدون ضابط باب وضع و گسترش دروغ بود. تا بدانجا که شمار روایات مجعول به هزاران روایت رسید و بسیاری از آنها در میان آثار و نگاشته های مسلمانان در شرق و غرب جهان اسلام راه یافت[8]. البته منع از تدوین حدیث آفت های فراوان دیگری هم دارد از جمله: زمینه اتهام مستشرقین، از حجیت انداختن کلام پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم -، اعتبار بیش از حد به کلام صحابه و تابعین و ... می توان نام برد که در محل خود مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.

[1] - المجروحین، ج 1، ص 62 ؛ کتاب الموضوعات، ج 1، ص 18. [2] - کتاب الموضوعات، ج 1، ص 20. [3] - همان، ص 37 احادیث عائشه، ج 2، ص 327. [4] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: الوضع فی الحدیث، ج 1، ص 265 ـ 280 ؛ اصول الحدیث، ص 132 ـ 133. [5] - موسوعة الاحادیث و الآثار الضعیفة و الموضوعة، ج 1، ص 209 ـ 211. [6] - سوره بقره آیه 282. [7] - برای تفصیل بیشتر ر. ک: مناهل العرفان، ج 1، ص 260 ؛ التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 338 ـ 354. [8] - اضواء علی السنة المحمدیه، ص 121

 

​​​​​​📌 برشی از کتاب نهایة الحدیث

از تألیفات استاد محقق دکتر سید صائب هاشمی نسب

۰ نظر ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۰۳:۲۹
شیخ محمد سبحانی

 

 

📌اعتراف طبری به تاریخ نگاری مغرضانه 

مشهورترین و پر مراجعه ترین کتاب تاریخ اسلام را می توان تاریخ طبری دانست که متاسفانه همواره مورد استناد طیف های مختلف قرار گرفته و می گیرد.این در حالی است که این کتاب تاریخی پر از جعلیات و مطالب خلاف واقع و جانبدارانه می باشد تا جایی که می توان آن را از محبوب ترین کتاب های مورد استناد کفار و منافقانِ اسلام ستیز در راستای تضعیف اسلام دانست گرچه این کتاب، یک کتاب سُنّی می باشد و نه شیعی و هیچ اعتباری ابتدا به ساکن در نزد امامیه نداشته و ندارد و بدون آن به مکتب اهل بیت علیهم السلام هیچ خدشه ای وارد نمی شود.

نکته ی مهم تر آن است که میزان جانبداری و مطالب مغرضانه و کتمان حقائق تاریخ در این کتاب به قدری زیاد است که حتی خود طبری به عنوان گردآورنده مطالب این کتاب در برخی موارد به خیانت هایش در نقل تاریخ اعتراف کرده است! با یکدیگر به برخی از نمونه‌ها نگاهی می اندازیم :


وفی هَذِهِ السنة- أعنی سنة ثَلاثِینَ- کَانَ مَا ذکر من أمر أبی ذر ومعاویة، وإشخاص مُعَاوِیَة إِیَّاهُ من الشام إِلَى الْمَدِینَةِ، وَقَدْ ذکر فِی سبب إشخاصه إِیَّاهُ منها إِلَیْهَا أمور کثیرة، کرهت ذکر أکثرها.

[الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (المتوفی310)،ج4، ص 283، تاریخ الطبری، ناشر: دار المعارف، الطبعة : الثانیة، 1387 هـ - 1967 م.]

و در این سال - یعنی سال سی ام - اتفاقات بین ابوذر و معاویه و تبعید ابوذر از شام رخ داد و در مورد علت تبعید ابوذر موارد زیادی نقل شده است که من خوش نداشتم آن را ذکر کنم.


وَ أَمَّا الْوَاقِدِیُّ فَإِنَّهُ ذَکَرَ فِی سَبَبِ مَسِیرِ الْمِصْرِیِّینَ إِلَى عُثْمَانَ وَنُزُولِهِمْ ذَا خَشَبٍ أُمُورًا کَثِیرَةً، مِنْهَا مَا قَدْ تقدم ذکریه، وَمِنْهَا مَا أَعْرَضْتُ عَنْ ذِکْرِهِ کَرَاهَةً مِنِّی لِبَشَاعَتِهِ.

[الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (المتوفی310)،ج4، ص 356، تاریخ الطبری، ناشر: دار المعارف، الطبعة : الثانیة، 1387 هـ - 1967 م.]

اما واقدی در مورد راه افتادن اهل مصر به سمت عثمان و بت خشم و غضب آمدنشان به سوی او موارد زیادی را ذکر کرده است و که به برخی از آن ها اشاره شد و من به دلیل زشتی برخی از آن ها از نقلش خودداری کردم.


ذکر الخبر عن قتل عثمان رضى الله عنه
وَفِی هَذِهِ السَّنَةِ قُتِلَ عُثْمَانُ بْن عَفَّانَ رَضِیَ اللَّه عَنْهُ.
ذکر الخبر عن قتله وکیف قتل:
قَالَ أَبُو جَعْفَر رحمه اللَّه: قَدْ ذکرنا کثیرا من الأسباب الَّتِی ذکر قاتلوه أَنَّهُمْ جعلوها ذریعة إِلَى قتله، فأعرضنا عن ذکر کثیر منها لعلل دعت إِلَى الإعراض عنها ...

[الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (المتوفی310)،ج4، ص 365، تاریخ الطبری، ناشر: دار المعارف، الطبعة : الثانیة، 1387 هـ - 1967 م.]

نقل خبر قتل عثمان
در این سال عثمان بن عفان کشته شد.
نقل خبر قتل عثمان و چگونگی آن :
طبری می گوید : بسیاری از دلایلی که قاتلان عثمان آن را گفته اند و وسیله ای برای قتلش قرار داده اند را ذکر کردیم و از نقل بسیاری از آن ها به دلایلی که موجب روی گرداندن از آن می شود خودداری کردیم ...


و ذکر هِشَام، عن أبی مخنف، قَالَ: وَحَدَّثَنِی یَزِید بن ظبیان الهمدانی، أن مُحَمَّد بن أبی بکر کتب إِلَى مُعَاوِیَةَ بن أَبِی سُفْیَانَ لما ولی، فذکر مکاتبات جرت بینهما کرهت ذکرها لما فِیهِ مما لا یحتمل سماعها العامة.

[الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (المتوفی310)،ج4، ص 557، تاریخ الطبری، ناشر: دار المعارف، الطبعة : الثانیة، 1387 هـ - 1967 م.]

هشام از ابی مخنف نقل کرده است که وی می گوید : یزید بن ظبیان همدانی برایم نقل کرد که محمد بن ابی بکر زمانی که معاویه به قدرت رسید برای او نامه نوشت.به همین دلیل ابومخنف مکاتباتی که بین آن دو صورت گرفته را نقل کرده است که من (طبری) به دلیل آن که عامه ی مردم شنیدن آن را تاب نمی آوردند خوش نداشتم آن ها را نقل کنم.

 #تاریخ  #تسنن_زدگی

۰ نظر ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۰۳:۰۹
شیخ محمد سبحانی